چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

یا؛ حرفی با دیگران و … سارا

بماند که گاهی دیگران خانه خراب می کنند آدم را. به گمانم محل اختلاف از این جمله به وجود آمد. وگرنه، همین که من نوشته، گفته ام گاهی خودمان به دست خودمان گند می زنیم به صلاح و مصلحتِ زندگی مان! یعنی همین که شما گفته، نوشته ای؛  آدم اگر ساده لوحانه به کسی اعتماد کنه، نباید سادگی خودشو بندازه به گردن اون کسی که بهش اعتماد کرده پس، فرافکنی در میان نبوده است. من دربارۀ علم مدیریت و این که شما اشاره کرده ای آدم هایی که مرکز کنترل درونی دارند اطلاع زیادی ندارم. اما، همین قدر می دانم که فرافکنی یک مکانیزم دفاعی است برای کاهش اضطراب که گاهی به کار آدم می آید. استفاده از آن اشکالی ندارد اما، زمانی که عام و فراگیر می شود،  یعنی تبدیل می شود به یکی از وجوه شخصیتی آدم و به دفعات و مکرر و در برابر همۀ  مسائل و مشکلات، به جای پیدا کردن دلیل و علت اصلی و برطرف رفع کردن مشکل، از آن استفاده می شود تا راه ساده تری طی شود، در آن وقت است که اشکال دارد و در روانشناسی، اختلال روانی هم به حساب می آید!

اما، هیچ مشکل، ناراحتی و … نیست که یک شبه در آدم به وجود بیاید. بیشتر مشکلات آدم در محیط اتفاق می افتد. بیشتر اوقات، آدم تمایل دارد این مشکل را در دیگران ببیند و نه در خودش! یعنی اگر بنشینی پای حرف و حدیث آنها، دیگران رو به عنوان علت اصلی مشکل معرفی می کنن. معتقدن شرایطی که به اونها تحمیل شده دلیل مشکل است و نه خودشون. البته پربیراه هم نمی گن. دیگران و شرایط هم در به وجود آمدن مشکل تأثیر دارن. اگه آدم گرفتار یه شبکۀ روابط ناسالم خانوادگی و اجتماعی شده باشه طبیعی یه که با مشکلات ناشی از اون درگیر باشه. مثل این می مونه که شما بخوای ازدواج کنی و بگی خانواده و دوست و شرایط اجتماعی و خانوداگی همسر آینده ات برایت مهم نیست. مثل اینکه ما می گوییم مامانش اینجوری یه، باباش اونجوری یه و … اما خودش فرق می کنه. استثناء پیش می آید ولی درصدش حتا کمتر از یک است. یک بار، تعریف کردی رفته بودی خانۀ دوستت، وقتی دیده بودی اوضاع و شرایط زندگی او را، این حق را داده بودی بهش تا افسرده هم بشود!

به نظر من، ذاتی ِ زندگی در این دوره زمونه کلنجار رفتن با یکسری مسائل و مشکلات است. بیشتر آدمها مهارت های رفتاری درست رو یاد نگرفتن، راه صحیح رو برای معاشرت و دوستی بلد نیستن، یه جورایی اصلن میزان روابط انسانی و دوستانه به اندازۀ نیاز آدم نیست. یا اگه دوستی و رابطه ای هم وجود داره بیشتر از اینکه سلامت باشه ناسالم است. یعنی، اوضاع طوری شده که آدم نمی تونه بدون ترس و نگرانی رابطۀ محبت آمیزی داشته باشه با دیگران. بیشتر روابط آدمها پُر از ریا و دروغ و غرور و فشار و تحقیر و … شده. رابطه معلم و شاگرد، پدر و بچه، رئیس و مرئوس و … نمونه اش رو می شه در صفحۀ حوادث روزنامه ها و یا داستان همین فیلم ها و سریال های تلویزیونی دید. اصلن در اطراف هر کدوم از ما نمونه های زیادِ اینچنینی وجود داره. و خیلی کمتر از این همه روابط بد، کم و بیش، رابطه های نزدیک و دوستانه و صمیمی و سلامت هم وجود داره. در حالی که داشتن روابط مثبت و رضایت بخش برای رشد و کمال آدم ضرورت داره.

اگه منظور شما رو درست متوجه شده باشم، آدمی که مرکز کنترل درونی داره، یعنی یه آدمی که کامل است از نظر رشد و آگاهی! ولی، منحصر به فرد بودن شخصیت، هویت و شکل گرفتن مفهوم خویشتن درونی در هر آدمی معلول تجربیات و تفکرات درونی شدۀ اوست. این درونی شدن در نتیجۀ خانواده، مدرسه، دوستان، جامعه اتفاق می افته. آنچه امروز هستیم و آنچه که در آینده خواهیم بود هر دو معلول روابط ما دیگران است. یعنی، آدم زمانی می تونه به اون حد از رشد و کمال برسه که این روابط مثبت رو گذرونده باشه. سلسه مراتب نیازهای مازلو رو که نگاه کنی، به غیر از قاعدۀ هرم، باقی نیازهای آدم اجتماعی اند. باید چندین مرحلۀ میانی رو گذروند تا به رأس هرم رسید. عزت نفس، اعتماد، عشق، تعهد و … در رابطه با دیگران به وجود می آید. آدم نمی تونه به تنهایی، در یک غار زندگی کنه و بدون داشتن هیچ نوع رابطه ای ادعای عزت نفس و اعتماد و مسئولیت و … داشته باشه. همۀ این موارد وقتی که با دیگران رابطه داشته باشی به وجود می آد. من همیشه فکر می کنم واسه همینه که در اسلام به جای اون تاکیدی که در بودا و مسیحیت و … هست بر انزوا و تارک دنیا شدن، به خدمت و خلق و … سفارش شده. اصلن، مگه نمی گن اسلام یه دین اجتماعی یه. 

مشکل اصلی اینه که الان شکل صحیح رابطه، دوستی سالم، همدلی و محبت واقعی وجود نداره. همدلی وجود نداره. همبستگی بین آدمها بیشتر شعاره. نمودِ واقعی و شکل عینیِ خاصی نداره. اگه جامعه شناسا باشن، می گن اینا طبیعی یه شرایط گذار است. درست می شه. درست می گن. اما در این دوران، تنهایی و انزوا و خودکشی و آسیب اجتماعی و … رشد وحشتناکی پیدا می کنه. قاعدتن ما داریم در این جامعه زندگی می کنیم و اگه آدم بخواد به اون رشد و کمالِ مورد نظر برسه باید با این مسائل درگیر بشه. این درگیر شدن پیامدهای خودش رو داره. آدم نمی تونه بنشینه توی محیطِ آروم خانوادۀ خودش و فقط با یکی، دو تا از دوست های صمیمی اش به این حس برسه. خطر کردن می خواد. شهامت و جرأتِ بودن رو می خواد. ما زحمت این رو نمی دهیم به خودمان. اما انگار همگی فقط به دنبال کنسرو هستیم! وگرنه، به قول خودت، همان که حضرتش، علی (ع) می گوید، در بابت حقوق دوستان، کمتر سراغ دارم کسی را که بخواهد و بتواند این چنین رفتار کند در دوستی. بیشتر راحت هستیم و ساده تر است که همۀ دوستی مان فقط تجلیل و تقدیر و تعریف نابه جا و به جا باشد از همدیگر. وقت نداریم و یا وقت نی گذاریم برای درک کردنِ کسی، همدلی کردن با دیگری، پذیرفتن و محبت کردن به دوستی …  

شعار اینه که آدم بخواد بگه دیگران هیچ تأثیری ندارن در زندگی آدم و یا اینکه نقش خودِ آدم اونقدر حیاتی یه که همه چی رو تحت تأثیر قرار می ده. وگرنه، اشاره به حدیثِ حضرتش، از این بابت بود که عبرت بگیرم خودم و دیگران هم. 

حتا خوشبینانه ترین نظریه های انسان گرایانه و پدیدار شناسانه هم که نقش اصلی رو به خودِ فرد واگذار کردن واسه شکل دادن به شخصیت و یا انتخاب سبک زندگی، نتونستن بی خیالِ کنش و واکنش متقابل اجتماعی بشن.

۳ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. Milad-Real در 08/08/05 گفت:

    سلام
    خیلی قشنگ می نویسی …
    راستی من از این جریان جاناتان و اس ام اس چیزی نفهمیدم …
    یعنی چی اونوقت ؟!

  2. ها؟ در 08/08/05 گفت:

    سلام بدو بیاااااااااااااااااااااااااا

  3. خیاط در 08/08/05 گفت:

    این پست رو هیچی نفهمیدم!عصبانی بودی؟؟کی اومدی انقلاب به من نگفتی؟؟

دیدگاه خود را ارسال کنید