چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

من یک مسافرم در گستره ی وسیع ِ سرزمین ِ خودم و هر روز جزیره ی ناشناخته ای را کشف می کنم در این اقلیم …

حرف می زنیم با هم؛ با سارا به قول او؛ چقدر خوبه! چقدر لازم بود! از چه روزگارانی حرف می زنیم …

بعدش، بیشتر معتقد می شوم به این حرف که جبران خلیل جبران گفته، نوشته است؛

” هر روز به وجدان خویش بنگرید و خطاهای خود را اصلاح کنید؛ اگر از انجام این وظیفه دربمانید، آن گاه با حقیقت و خردی که در درون تان است، صادق نیستید. ”

پ . ن )؛ از هر انگشتِ مانا هزار هنر می بارد؛ یکی مثلن همین عکس که دوست می دارم آن را. زیاد.

۷ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. سقوط در 08/08/05 گفت:

    سلام

    راستش اسم وب لاگ من رو برد به شبهای دانشجوییم که تا صحر بیدار بودم

    تا ستاره ها تو گرگ و میش سحر گم شن منم می خوابیدم

    روزمرگی هایت روزمرگی نیست چون اصلا
    نیست چنین چیزی

    یه سر بزن به کلبه ما

  2. مثل هیچکس در 08/08/05 گفت:

    انسان را ثابت کنیم نه خودمان را

  3. مدیر وبلاگ(سیاوش) در 08/08/05 گفت:

    سلام
    خسته نباشی.وبلاگ قشنگی داری.تبریک میگم
    دوست من از طریق این لینک میتونی واسه وبلاگت تبلیق بگیری و ماهیانه بابت اون تبلیق مزد دریافت کنی……… http://www.clicksor.ir/signup.php?pid=134
    راستی به ما هم سر بزن
    یا حق…

  4. سارا در 08/08/05 گفت:

    إ!

  5. خاطره در 08/08/05 گفت:

    چقدر این عکس قشنگه…چه حس قشنگی به ادم میده… انگار وسوسه میشی که پاشی و راه بیافتی…

  6. سارا در 08/08/05 گفت:

    من دیشب که رفتم بخوابم همش به شما فکر می کردم. به اینکه در این مدت چقدر تغییر کردی. و به نظرم این مدت شاید حتی یک ماه هم نباشه! انگار دیدگاهت و هدف ها و انگیزه هات خیلی روشن تر و واضح تر شده. انگار بزرگ شدی!

  7. مانا در 08/08/05 گفت:

    خانم ترو به خدا اینقدر مارو شرمنده نکن. کدوم هنر؟ کدوم کشک؟! این بار کامنت دونی شما ولی داره ما رو داغ میکنه ها. دو روزه میام باز نمیشه

دیدگاه خود را ارسال کنید