:: این روزها، توقع می رود که آدم زیرک و ملاحظه کار و دنیا دار باشد و من، کمتر ترجیح داده ام که اینگونه باشم و بیشتر ضرر کرده ام و آدم نشده ام اما، هنوزم …
:: وبلاگ نویسی، نتیجۀ قشنگ ترین احساس من بود، که به خیر منتهی شد و حالا، هر کاری می کنم، بی خیال ِ این یکی کار نمی شوم، نمی شوم، نمی شوم! می نویسم تا ابدالآباد. هر چه بادا باد!
:: دوست داشتن دل می خواهد و نه دلیل! همان طور که خوب بودن، بد نبودن! بدون تبصره، توضیح اضافی، آیه و حدیثِ توجیه، اما و اگر …
:: همیشه ساده بودم و پُرحرف با تمایلاتی به شدّت عاشقانه! اما، سنگدل!!! این سنگ تنها دلیل توزان و تعادلِ من است. برخلاف عده ای که گمان شان بر این است که من، … بگذریم … که نیست اینگونه.نبوده هیچ وقت! سیستم جایگزینی من بهینه است با عملکردی به جا، خیلی! برای اینکه من در بندِ شرایط نباشم و شرایط، بابِ من باشد !
:: زندگی راحتی نداشتم هیچ وقت! اما، راضی ام، آنقدر که گاهی، دلم خواسته بروم و در میدانِ آزادی جار بزنم این همه خوشی را! برعکس ِ وقتی که دلتنگم و خسته و مصائبِ این همه، دیگر از تاب و توان من خارج می شود و یکهو قاط زدن و درگیر شدن و به جای خنده های همیشه، خون گریه کردن و مطمئناً اگر صبح نشود، به دیار باقی شتافتن، به اراده! و حسرتِ یک اتاق ِ کوچک برای خودم! فقط خودم !!!
:: خیلی ها را دوست دارم همیشه و بعضی ها را خیلی دوست دارم هنوز. همیشه فکر می کردم یک روزی، جایی، وقتی، عاشق ِ کسی می شوم، هنوزم …
:: هنوزم نفهمیدم این حُسنِ رفتار ِ من است که راحت هستم با دیگران و خودم و یا اشکالی ست که بر من وارد است! از دیگران؛ فقط این را دانسته ام که در ابتدا، حُسن است و کمی بعد، اشکال! خودم اما، معتقدم شخصیت من اینچنین است و همین خوب است و گاهی خیلی خوب!
:: جسارت را دوست دارم ولی نه حماقت را! گاهی اما، جسارت هایم به مرز حماقت می رسد! ولی خب، از مرز نمی گذرد و همین، امیدوارم می کند به خودم …
:: بیشتر از هر چیز دیگری به اصل لذت اعتقاد دارم و خودم! گاهی حتی به هر قیمتی !!!
:: یک وقتی، بچه تر که بودم، هر کسی، چیزی که ناراحتم می کرد می نوشتم تا وقتی بزرگ می شوم هنوز بدانم که بچه ترها از چه کسی، چه چیزی ناراحت می شوند و حکایت ماست حالا! خودم را می نویسم تا یادم بماند خودم!!!
:: معمولاً از روزهای تولّد خوشم می آید و هدیه خریدن بدون مناسبت و تبریک روز دانشجو !!!
:: سالی که گذشت، در سرم بود که آدم بشوم اما، نشدم! بی خیال تا سال آینده؛ سلام بر یک هزار و سیصد و هشتادِ خوک !
تیتراژ پایانی سال : یک دل می گه نشم عاشق ِ کس … یه دل می گه می میرم بی نفس … یه دل می گه برم ُ … یه دلم می گه خو کن به قفس … یه دل می گه پُر ِ رنگ و ریاست … یه دل می گه این رویای ماست … یه دل می گه بگم ُ … یه دلم می گه فردا بمون … یه دل می گه پُر از عشقم هنوز … یه دل می گه که بساز و بسوز … سر کن بی فروغ … خو کن به دروغ … این عمر دو روز … یک بوم ، دو هوا … خسته ام به خدا … نمی خوام ُ می خوام … بشم از تو جدا… رویای عزیز …تردید و گریز… بی عشق نمی تونم به خدا … سلطان قلبم، بی تو سرابم … آلودۀ فکر ناجور ُ تردید … برگرد و از من، عشقی بنا کن … کانون روحم به عشق ِ تو لرزید …
*
آخرین روز از اسفند ماه یک هزار و سیصد و هشتاد و پنج بود که این مرثیه را نوشتم برای بدرقۀ آن سال سگی و پیشوازانۀ سال نو بود مثلن این یادداشت!
دیشب، حرفای خیاط باشی، مرا به یاد این بیانیه انداخت، سی روز مانده به آن تاریخ در این سال …
# با کی حرف می زنی؟
& با
# گوشی رو بده بهش ما باید دربارۀ تو اختلاط کنیم.
& چرا؟
# وا خوب چون دوستتیم
& موضوع اختلاط چیه؟
# رویا و دیوانگی هایش … نه بذار یه عنوان قشنگ بسازیم … رویا و رویاهایش
سارا در 08/08/05 گفت:
رزومه ی جالبی بود!
ناراحت کننده اش این بود که هشتاد و پنج واسه شما هم! سگی بوده!
آوامین در 08/08/05 گفت:
اینارو من نوشتم یا تو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!
خیلی ها را دوست دارم همیشه و بعضی ها را خیلی دوست دارم هنوز!!!!
دسته بندی جالبیه !!!هنوز و همیشه؟!
ما هنوز و همیشه مدیون آن قشنگ ترین احساس شما هستیم !!!!
البته لازم به ذکر است که منظور نتیجه ی قشنگ ترین احساس شما بود!!!
به دوستی، می گفتم اندر حکایت خودمان که؛ جنس ما را فقط ما می فهمیم! همان که دیوانه چو دیوانه ببیند، خوشش آید! همنشینی با عاقل جماعت بر ما سخت می گذرد؛ همیشه!
وای رویا جان عجب پست نکته داری نوشتی !!من راجع به هر خطش حرف دارم خب!!!چی کار کنم حالا؟
الان و در این لحظه در حال شنیدن تیتراژ پایانی سریال شما هستیم!!!!!!!!!!!!!! هم اینجا هم اونجا!!! بسی فکری شدم با خواندن رویا و رویاهایش!
چهار ستاره مانده به صبح؛
:: مرسی دوست مهربووووونم اما، من مجبورم جلوتو بگیرم، همه حرفاتو یه کامنت کردم! گازشو گرفتی داری می ریاااااااا
مینا در 08/08/05 گفت:
همه آنچه که موجب نگرانی ما می شود ، هرگز رخ نمی دهد و بخشی که واقع می شود ، نیز قابل اجتناب است
ملیحه در 08/08/05 گفت:
به من که خیلی خوش گذشت. خیلی دوست پیدا کردم.فکر کن
مینا در 08/08/05 گفت:
باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا می کنند… " فردریش نیچه"
زهره در 08/08/05 گفت:
آوامین در 08/08/05 گفت:
خب مگه چی میشه؟بده؟باشه…خونه ی شماست ااینجا…
آوامین در 08/08/05 گفت:
آخه ما یعنی من و نانا و سیبی این مدلی بودیم یه زمانی !!!شادیمونو اینجوری بیان می کردیم …حواسم نبود…شرمنده…تکرار نمیشه دیگه.
آوامین در 08/08/05 گفت:
یعنی واسه هم اینجوری بودیم !شما رو هم دوست داشتم از دستم در رفت !!!
آوامین در 08/08/05 گفت:
ببخشید !باز از دستم در رفت…اینارو هم اونجوری کن …شرمنده…دست خودم نبود.این دیگه آخریشه.
چهار ستاره مانده به صبح در 08/08/05 گفت:
بابا بی خیال رفیق! نازنین آوامین هر طور که راحتی! صاب تشریف هستین
خیاط در 08/08/05 گفت:
من در حال دعا کردنم هنوز! دارم می رم تو آسمون، نمی خوای فرمان توقف بدی؟
از زندگی در 08/08/05 گفت:
رویا جان!
تا حالا صد بار شده خواستم بگم چرا با یه روزنامه یا مجله همکاری نمی کنی و یادداشت هات رو چاپ نمی کنی و باز فراموشم شده. جدی فکر می کنم خوبه که به فکر کار مطبوعاتی باشی یا حداقل با سایت های ادبی همکاری کنی. قلمت خیلی روانه. امیدوارم در موردش فکر کنی.