تیکتاک ساعت، پلهپله، خاطره حمل میکند.
تا به الان خیلی پیش آمده بود که میان این برادههای حسین پاکدل به جملههایی برخورده بودم که در عین ایجاز، مفهوم کاملی داشت و آدم را خلاص میکرد از هی چند سطر متناوب را سیاه کردن و باز هم حرف تأثیرگذاری را نگفتن اما، … آن جملهی ریزه میزه ته آن ستون سمت چپ، همان که میگوید: “استفاده از مطالب و محتویات این سایت، بدون اجازه نویسنده، مجاز نیست.” دست و پای ما رو بسته بود! مستحضر هستین کش رفتن چقدر خواستِ دلِ ماست منتها، اجازه مِجازه؟!!! بی خیال. به گروه خونی ما نمیخورد هیچ رقم! از این رو، تا به الان هی مقاومت میکردیم در برابر این وسوسه تا اینکه، بر حسبِ تقدیر، زیارت ایشان نصیب ما شد دیروز، خدمتشان عرض کردیم این مشکلمان را. منّت گذاشتند به روی ما نیاورند چقدر پررو تشریف داریم! اجازه دادند ما هر کاری دلمان خواست بکنیم زین پس. ما هم که … آره! سوءاستفادهچی نافرم!
مگر میشود تبعید شد، از قلمروِ رؤیا؟
حالا هر چقدر من تلاش کنم بلکه نوشتنیاش کنم اما، … به کلمه در نمیآید. فقط اینکه بانوی مهربانترین، مرا همین حدودِ رؤیا هم کافیاست در راستای آن صحبتِ شیرینِ نیمه نصفه ماندهی دیروز، وقتی حقیقتِ آن ساختمان سبز و سفید در صبح ِ دوشنبهای زمستانی با آب و هوایی اردیبهشتی … بهشتی … کوچکترین نتیجهی دیدنی، گفتنی آن است. نادیدنیها، ناگفتنیهایم بماند…
اصلن ثابت شده است آدمهایی که دماغ بزرگتری دارند خوششناسترند! حالا، میان این همه شانس ِ کوچک و بزرگِ زندگی ما، اگر بهتریناش کسی باشد که بهترین ِ همۀ صفات هم کمترین باشد برای توصیفش، آن وقت تکلیف ما و این یخزدگی ذهن و فقدان واژگانمان چیست با این همه؟!
واصح در 08/08/05 گفت:
از آقای پاکدل برنامه های تلویزیونی، مخصوصا اعلام موقرانهی برنامهها را به خوبی به یاد دارم.
خب … کار سختی است جواب رد دادن به کسی که خالصانه درخواستش را مطرح میکند. نیست؟
*********
دیدار تازه کردی؟ نوش باد!
*********
رابطه ی بین شانس شما و بهترین همه صفات متعلق به ایشان، چه بود؟!
چهار ستاره مانده به صبح؛
:: خب این آقای پاکدل خیلی اخلاق خوشی داشتند و به خاطر صداقت ما نبود این اختیار تام دادن بلکه مرام گذاشتند.
دربارهی آن رابطه هم، خب خوششناس هستم که هی رفقای بهترین نصیبِ من میشود. نیستم؟
فاطمه در 08/08/05 گفت:
سلام هم خودت خوبی، هم وبلاگت ،هم رنگش وهم پیوندای وبلاگت .خوش شانس هم که هستی .( سطر اگه شانس داشتیم که….رو نتونستم بفهمم خیلی فلسفی هست )