چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

نمی‌دانم چطور است بعضی اشخاص به اولّین برخورد، جان در یک قالب می‌شوند، به قول عوام جور و اخت می‌آیند و یک‌بار معرّفی کافی است برای اینکه هیچ‌وقت فراموش نکنند. در صورتی‌که بر عکس بعضی دیگر با وجودی که مکرّر به هم معرّفی می شوند و در مراحل زندگی سر راه یکدیگر واقع می‌گردند، همیشه از هم گریزان هستند، میان آنها هرگز حس همدردی و جوشش پیدا نمی‌شود و اگر در کوچه هم بهم بربخورند، یکدیگر را ندیده می‌گیرند. دوستی بی‌جهت و دشمنی بی‌جهت! حالا این خاصیّت را می‌خواهند اسمش را سمپاتی یا آنتی‌پاتی بگذارند و یا در اثر مغناطیس و روحیه‌ی اشخاص بدانند یا نه؟ آنهایی که معتقد به حلول ارواح هستند دورتر رفته می‌گویند که این اشخاص در زندگی سابق خودشان روی زمین دوست یا دشمن بوده‌اند و به این جهت نسبت به هم متمایل و یا از هم متنفرند. ولی هیچ‌کدام از این فرضیات نمی‌توانند به آسانی معمای بالا را حل کنند … ادامه‌ی داستان دن ژوان کرج نوشته‌ی صادق هدایت را می‌توانید از اینجا بخوانید.

دیدگاه خود را ارسال کنید