چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

می‌بینی از یک حدّی که بگذرد این‌طوری می‌شود! مثلن همین وقتِ خواب و بیداری‌ات که خیال نکنم دیگر آدمیزادی بشود! تلفن هم که می‌زنند جواب نمی‌دهی! من مانده‌ام چه‌طوری است هی هر ساعتِ خدا منتظری یکی صدای دِلی دِلی آهنگِ آن کوفتی را در بیاورد، زنگ بزند یا پیامکی امّا، جواب بنده‌های خدا را نمی‌دهی اصلن. چرا؟ چه حکایتی است این احوالِ الان تو! خدا عالم است و گرنه علّتِ این کُفری‌گری‌ات قد نمی‌دهد به همین یه گُله عقل ِ ما که نم کشیده و بوی نا هم می‌دهد حتّا!

دیدگاه خود را ارسال کنید