و امّا،چی دوست دارم، چی دوست ندارمهای حضرت ایشون که مختصر و مفید بود و بعدِ مدّتها دستکم یکی ما رو خانوم نامید و آبیمان کرد و ما توی دلمان کلّی ذوق کردیم که یک سرکار خانوم چهار ستاره مانده به صبح آبی هستیم! (البته، چند روز پیشتر، خیاط جان نیز ما را با این عنوان خطاب کردند؛ آن دخترک که چهار ستاره کم دارد! ما آن بار هم کلّی ذوق کرده بودیم.) امّا، در میان دوست ندارمهای حضرت ایشون هم یک موردی بود که کلّی یک حالِ دیگری کرد ما را!!! خُب، من دقیقن نمیتوانم به هیچ طریقی خودم رو کنترل کنم و متأسفانه (شایدم خوشبختانه!) از این آدمهایی هستم که در جاهای عمومی با صدای بلند حرف میزنند یا میخندند! به شدّتِ شرمندهی آقای فرجی! هم بابت این صدای بلندِ حرف و خندهمان و هم محبّتِ بیاندازهشان.