شنبهها را دوست دارم برخلافِ بسیاری که دلِ خوشی ندارند از اوّلین روز کاریِ بعدِ جمعههایشان. به دو دلیل؛ دوّم اینکه، امیل دورکیم معتقد است ساعت هشت تا یازده صبحهای شنبه جان میدهد برای خودکشی. اوّل اینکه، یک روزِ سردِ برفی در آن دههی دور ِ شصت، شنبه بود که خدا مرا به دنیا داد! برای همین است که زندگی و فقط زندگی تنها انتخابِ روزهای شنبهی من است. حالا اضافه کنید به این اعتقاد من، یک خبر و یک خاطرهی خوب را منهای رفتن به دانشکدهمان که کلّی خوش گذشت بهم. خبر اینکه، یکی از رفقای ما، فاطمه جان، عروس میشود به زودی. خاطرهی خوب امروزمان هم اینکه، فرشته جان با دریافت اوّلین حقوق استادیاش ما (یعنی، من و زهره جان) را به شام دعوت کرد و چقدر دلچسب و دلنشین بود امشب. نمیدانید چقدر حس خوبی است که دوستِ کوچولوی آدم استاد بزرگی باشد برای خودش. ما پُر از حس افتخار هستیم و به خودمان میبالیم از این جهت.
+ شنبه گشاده! (از پشت یک سوّم)
روزگار قریب در 08/08/05 گفت:
زیباست قلمت
کارگر در 08/08/05 گفت:
ما هم شنبه به دنیا آمده ایم!!
خوش به حالتان میدان کاج دارید، ما که میدان چنار هم نداریم چه برسد به کاج!!
عادله در 08/08/05 گفت:
اگه انقده دوست داری عزیزم همیشه بهت میگیم خانم
فریار در 08/08/05 گفت:
یه روزی بالاخره تجربه می کنم. ساعت هشت تا یازده ی یه صبح شنبه.
یه شنبه ای که از اول صبح تصمیم می گیرم مثل باقیه ی روزا نباشه
ملیحه در 08/08/05 گفت:
سلام. خوبی عزیزم
چشمم روشن! باز تنها خوری من همیشه فراموش میشم
خاطره در 08/08/05 گفت:
از حالا شمارش معکوسم شروع شده برای نمایشگاه کتاب و دیدن همسر آینده و دیدن هووی آینده!!
خاطره در 08/08/05 گفت:
شنبه…
شنبه…
هیچ حس خاصی ندارم…
جز یه کمی حس خوب..
چون فکر میکنم بعد از تعطیلات یه جورایی انرژی دارد هنوز… ته نکشیده…
ادمین در 08/08/05 گفت:
آیا روزی که در آن جان می دهد برای خود کشی زیباست !!!
روزی که انسانی خالی از هر چه نیستی و هستی است میشود , روزی که کسی که وبلاگ تو را می خوانده از آن پس نمی خواند و …
آیا واقعا زیباست …