خواستم در راستای بلند بلند فکر کردنهای زهرا بگم که این مطلب وبلاگستان بیدین و ایمون و همین طور توضیحی که زهرا واسش نوشته بود و همهی حواشیای که بعد از نوشتن این پُست در وبلاگستان اتّفاق افتاد بیش از پیش ثابت کرد که مردم واقعی ما همون کسانی هستند که حسن نراقی در جامعهشناسی خودمانی دربارهشان نوشته است و اینکه چرا درماندهایم؟! یک نگاه کنید به همین دو، سه یادداشت زهرا، کامنتها و پیامدهای وبلاگی آنها، اون وقت آدم میتونه حق رو، تمام و کمال، بده به حسن نراقی! که ما وبلاگیها دقیقن یه مُشت مردم حقیقتگریز و پنهانکار، ظاهرساز، قهرمانپرور، مستبد، خود محور، برتریجو، بیبرنامه، ریاکار، فرصتطلب، احساساتی، شعارزده و … هستیم. مُشت هم نمونهی خروار!
در ادامه، توجّه شما رو جلب میکنم به جملاتی از همین کتاب و باورها و رفتارهای خودمان؛
:: در مجموع ما ایرانیها علاقهی چندانی به روبهرو شدن با حقایقی که به هر دلیلی مطابق میل و سلیقهمان نباشد نداریم.
:: اکثریت قریب به اتّفاقمان اهل تظاهر هستیم؛ تظاهر به درستی، تظارهر به ادب، تظاهر به نزاکت، و تظاهر به مکنت، ثروت، قدرت، و دهها صفت دیگری که به هر دلیل دوست داریم به داشتن آن صفت و یا امکان شهره بشویم …
:: قهرمانپروری و استبدادزدگی ما … سراسر تاریخمان مملو است از قهرمان بازی و قهرمان پروری. و عجیب است به محض اینکه قهرمانی را پرورش دادیم و وی را روی سکو گذاشتیم، ستایشاش کردیم، و در بعضی از مقاطع، خجالتآور است ولی واقعیّتی است، پرستشاش کردیم و حتّی در سطح خدایش قرار دادیم و چه فرمان یزدان چه فرمان … برایش سرودیم، خیلی زود به دلیل اینکه به حق نمیتواند تمام خواستههایمان را برآورده کند شروع به ملامتش میکنیم … خودمان بالایش میبریم و خودمان هم زمینش میزنیم … اگر زورمان نرسد برایش جوک درست میکنیم …
:: خود محوری و برتریجویی ما … به دلیل برتریجویی است که یک هموطن بعد از گذر از سالهای جوانی میشود خودمحور، آن وقت دنیارا میخواهد با متر خودش اندازه بگیرد، هیچکس را در اطراف خود قبول ندارد، یک طرف قضیه میشود خودش و آن طرف دیگر قهرمانش که حتّی شناخت درستی از او ندارد. به راحتی بقیه را کنار میگذرد و جالب است به قول روانشناسها در ضمیر ناخودآگاهش علاقهی کمک به همنوع هم در وجودش جوش میزند … ما در جامعهای زندگی میکنیم که کلمهی نمیدانم و بلد نیستم کمتر از هر کلمهی دیگری به گوش آدم میخورد …
:: دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم، ایرانی جماعت مردمی هستند که در اکثر موارد احساساتشان در اتخاذ و انتخاب مسیرشان نقش تعیینکنندهای را ایفا میکند.
:: توهّم دائمی توطئه! که هیچ ربطی هم به وجود و یا عدم وجود توطئه ندارد. بحث بر سر توهّم آن است. توهّم ِ وجود دائمی آن اعم از شخصی، اجتماعی، کشوری، حکومتی. والا تا دنیا دنیا بوده، هم برای آدمها و هم برای جوامع و هم برای کشورها توطئههای تهدیدکننده وجود داشته و پدیدهی ناشناخته و جدیدی نیست. منتها، منِ ایرانی به دلایل خیلی زیاد از جمله ترس، احتیاط و یا کمکاری و به هر حال در نتیجهی ترس از عدم موفقیّت علاقهمندم آنچنان دشمن بزرگی برای خودم فرض کنم ، و آن چنان خودم را در مقابلش زبون و ناچیز جلوه بدهم که این عدم موفقیّتم، توجیه قانعکنندهای داشته باشد، که اگر من موفّق نشدم از ضعف من نبوده بلکه از قدرت بیش از اندازهی طرف مقابل بوده است.
:: قانونگریزی و میل به تجاوز ما، به طور کلّی قانون گریزیم. از قانون تمکین نمیکنیم. حتّی قوانینی را که مطمئن هستیم برای آسایش ما تنظیم کردهاند. در ایدهآلترین حالتی که از قانون تمکین میکنیم، حالتی است که قانون تمکین شده فیالمجلس برای ما فایده داشته باشد و یا لااقل ما را مستثنی کند و برای بقیه اجرا شود. خوب، بعد از آنکه استثنائی شدن از قانون برایمان فخر آورد، برایمان شد یک امتیاز، همه که وسایل این استثنائی شدن را ندارند، همه که زور ندارند، پارتی ندارند، وابسته به جاهای باریک نیستند، از بزرگان نیستند، خوب اینها هم وقتی خواستند یکجوری استثنائی بشوند شروع میکنند به التماس کردن، جلب ترحم کردن، و از همه زشتتر تملق گفتن. این تملقگویی آفتی شده و افتاده به جان این مملکت. از قدیم بوده و به این حکومت و آن حکومت هم اصلاً کاری ندارد. حال، وقتی تملق ملکهی آدمها شد، در چنین جماعهای کار در آخر به آنجا میرسد که اخلاق کم کم کمرنگ میشود، به بزن و بروها میگویند آدمهای دست و پادار؟! آدمهای زرنگ!! در محافل خصوصی نقل قانونشکنیهای روزمره تبدیل میشود به یک شیرینکاریِ!!! رایج. و وقتی قانونشکنی رایج شد، متداول شد، و بدتر از همه عرف و عادت شد همهمان میشویم یک دیکتاتور کوچولو. خدا نصیب نکند، یک کمی وقت و مجال به همین دیکتاتور کوچولو بدهید، آن وقت ببینید شناکردن واقعی یعنی چه؟
:: به شدّت پُر توقع هستیم، از خانوادهمان، از دوستانمان، از دولتمان، و خلاصه از همه و همه. از جمله خودمان؛ به طور کلّی طلبکار هستیم و طبیعی است چون این توقعاتمان به صورت دلخواه هرگز برآورده نمیشود نارضایتی پیامد قطعی آن میشود؛ و این است که میبینیم با جامعهای سروکار داریم که کمتر لبخند رضایت را حاضر است بر لبانش بنشاند. …
:: از پیشرفت دیگران نه تنها خوشحال نمیشویم بلکه در بسیاری از مواقع حالت حزن و اندوه نیز به ما دست میدهد.
:: رنگ به رنگ شدن، بوقلمونصفتی، نان را به نرخ روز خوردن، یعنی حاکم معزول را لگد زدن، از جلو میز حاکم منصوب دست به سینه عقب عقب از در خارج شدن، یعنی عصر ۲۵ مرداد تا ۲۷ مرداد به صورت اجتماع راه افتادن و یار مرگ یا مصدق گفتن و عصر ۲۸ مرداد بدون خجالت شعارهای بسیار زننده علیه او دادن، و بعد از ۲۵ سال، شاهنشاه آریامهر!!! را که حذف کلمهای از القابش مجازات داشت در خیابانها پسر رضاگری صدا کردن، … مجبوریم به همه دروغ بگوییم و هر ناملایمی را به جای اعتراض صریح با تظاهر به خود هموار کنیم. این است که برای هیچ مرجع و برای هیچ مقامی ارزش واقعی قائل نیستیم. به قوانین هم پایبندی نشان نمیدهیم، بلکه تسلیم میشویم ولی از روی باور هرگز اطاعت از قوانین نمیکنیم. چون این جرأت را نداریم که رودررویش بایستم و صراحتاً با او مخالفت کنیم.
:: همهچیز دانی ما! کمتر پیش میآید از کلمهی “نمیدانم” استفاده کنیم.
جامعهشناسی خودمانی (چرا درماندهایم؟)
نویسنده: حسن نراقی، تهران؛ نشر اختران، چاپ پانزدهم، بهار ۱۳۸۵، ۱۶۸ صفحه
* * *
داخل پرانتز؛ (خیال نمیکنین این بحثهای بیهوده و مشمئزکنندهی خالهزنکانهتان درست شبیه اظهارنظرهای بیموردِ رانندههای تاکسی است و یا آدمهای بیسواد؟ بدبخت ملْتی که معیار رفتارهای اخلاقی و اجتماعی و خانوادگی و … شان را بخواهند از روی دستورالعملهای سطحی و آبکیِ شما تعیین کنند که استدلال و توجیه آوردنتان در حدِ همان فحشهای آبداری است که پسربچهها و مردهای عصبانی و زنهای دریده میدهند به همدیگر! کدامیک از شما متخصص مسائل خانواده هستین یا قانونگذار یا سیاستمدار یا روانشناس یا …؟دستکم این را یاد بگیرید، در جامعهی مُدرن این تخصص است که حرف اوّل را میزند! هرچند، انگاری مذاقِ همگیتان، دو گروه روشنفکرنماها و موج اُمُّلیسم (به قول خودتان البته!)، یک نوع کنش و واکنش سطحی را میپسندد دربارهی هر موضوعی! الان س.ک/س بهانه شده، قبلن انتخابات، پس فردا هم خدا عالم است!)
فاطمه در 08/08/05 گفت:
سلام .این نظر شخصی اون آقا بوده ،بر این اساس ما باید بریم بمیریم دیگه.
فاطمه در 08/08/05 گفت:
راستی موفق شدی فیلم اسباب بازی فروشی شگفت انگیز رو ببینی؟؟
فاطمه در 08/08/05 گفت:
سلام اگه میشه جند تا از کتابای خوبی رو که خوندین معرفی کنید.رمان نباشه .اسون هم باشه می خوام از کتابخونه بگیرم.