اگر خدا به من بچّهای بدهد، و بچّه اینقدر شانس بیاورد که از زیر دست من زنده در برود و آنقدر بزرگ بشود که هفت ساله باشد و بخواهد بر طبق رسم و سنّتِ معمول به مدرسه برود! من ترجیح میدهم بر مبنای همان اعتقاد ژان ژاک روسو عمل کنم در کتاب امیل و بنشانمش وَرِ دلِ خودم و مدرسه بی مدرسهاش کنم. حالا اینکه چرا خودم دارم دوباره درس میخوانم و افتادهام به جانِ این کتابهای مدرسه تا دوباره در کنکور شرکت کنم؟! یکسری دلایل عاشقانه دارد!!! و بچّهام غلط کرده بخواهد راه من را در پیش بگیرد و راه به راه عاشق بشود!!! قبول شدن/نشدنام در این کنکور اهمیّت خاصّی ندارد. ولی، اگر قبول بشوم چه بشود!!!
کتابهای رشتهی هنر کلّی جالباند. بیشتر شبیه کتابهایی سرگرمکننده هستند نسبت به آن خاطرهی دردناکی که در ذهن من ثبت شده است دربارهی کتابهای مدرسهی خودم، چه وقتی که حسابداری خواندم و چه در پیشدانشگاهی انسانی! هر چند من ماندهام آدم چطوری میتواند این همه خردهریز مهّم را حفظ کند و یا به خاطر بسپارد. به خصوص تاریخجاتاش!!!
امروز در ابتدای کتاب انسان، فضا، طراحی تیتر و مطلب جالبی را خواندم. مینویسمش اینجا. شاید برای شما هم جالب بود!
حضور ما طرحی مُقدّر را میسازد.
… مایست، حرکت کن، مدارت را بیاب، انتخاب کن، خود را به جمع بسپار، طواف است، وارد شو! اکنون جزئی از نظام آفرینش شدهای، در مدار این منظومه قرار گرفتهای، وارد حوزهی جاذبهی خورشید جهان شدهای و همچون یک ستاره از چپ به راست. طواف میکنی … میچرخی و میچرخی و …
آوامین در 08/08/05 گفت:
من عقش چرخ و فلکم !!!چرخ چرخ عباسی راه انداختی خانوم خانوما !!!دمتان گرم !!!
واصح در 08/08/05 گفت:
بعد که به پشت سرت نگاه می کنی و می بینی چه کار بزرگی انجام دادی لذتی میبری که آن سرش نا پیدا. درس خواندن و دانش جستن. فقط دانش نیست که به دست می آری. غرور و افتخار، احترام به نفس بیشتر، دلگرمی و هزاران احساس مثبت دیگه.
چهار کتابِ پُرستاره « چهار ستاره مانده به صبح در 08/10/04 گفت:
[…] او گفته بوده فقط حرف بزند! و عمل نکند! دلیل نمیشود که. کمافیسابق، «امیل» الگوی من است برای تربیّت […]