هیچ خوانندهای امّا، مادام بوواری را مجرم نمیداند. اگر خود “اما بوواری “هم به زندگیش پایان نمیداد، نه دستگیرش میکردند و نه سنگسار. اما بههرحال، بوواری عنصری ناباب و نامحبوب شمرده میشد در آن زمان و جامعه تاب تحمّلش را نداشت. گوستاو فلوبر را به خاطر نوشتن این رُمان و به جرم رواج بیاخلاقی محاکمه کردند. (منبع رادیو زمانه)
* اینجا و آنجا، (مثلن همینجاها که لینکشان را میبینید) خیلی خوانده بودم دربارهی این مادام خانوم. امّا، اشتیاق خواندنِ سرگذشتش وقتی پیدا شد که یادداشتهای روزانهی گوستاو فلوبر دربارهی چگونگی نگارش رُمانهایش را در “فن داستاننویسی” خواندم. حقیقتن، روزنوشتهای معرکهای بود؛پُر از ایدههای خوب، توصیههای بهجا، پیشنهادهای عزیز … بعد از آن، هی جملات فلوبر رژه میرفتند در ذهن من و هی بازخواست میشدم که چرا مادام بوواری را نخواندهای دختر؟ البته، من هنوز ذرّهای از شاهکار بودنِ اثر را حس نکردهام و به ماجراهای هیجانانگیز مادام بوورای جان هم نرسیدهام!!!
+ مادام بوواری (کتاب نیوز)
+ مادام بوواری؛ دایرهای کامل در ادبیات داستانی (روزنامهی کارگزاران)
+ شهامت خود بودن یا «سم» مادام بوواری (فهیمه خضرحیدری)
+گوستاو فلوبر (ویکی پدیا)
کارگر در 08/08/05 گفت:
ما هم سه بار این کتاب را از امانت گرفتیم هر سه بارم نصفه رهایش کردیم… جذبمان نکرد که نکرد!
کارگر در 08/08/05 گفت:
قالب جدید مبارک وجودتان دوست جان!
ناهید نوری در 08/08/05 گفت:
سلام . با اینکه سعی میکنم تند تند و زود زود سر بزنم ، اما هر بار که میام کلی چیز نوشتی که هنوز نخوندمش و کلی عقبم ! آفرین به این ذهن پویا و زیبا !
گنبد گردون عجب خمخانهایست … « چهار ستاره مانده به صبح در 08/08/19 گفت:
[…] پای قصهی جامی لُنگ بیاندازد! اگر قرار است الگویی از وسوسهی زنانه در دست باشد، من ابسال را ترجیح میدهم! تازه، آقای جامی […]