میخواهم صد سال عمر کنم!
مگر نه اینکه {شاعر گفته است}؛
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر باغ شود …*
پی.نوشت ۱ )؛ هفت ماه مانده بود به بیستسالگیام که عزم خود را جزم کردم تا صد سال زندگی کنم. این هم سندِ آن تصمیم*، تا یکوقتی کبرا بازی در نیاورم. آن دایرهی چهار تکه، نمودار دورهی سوّم و چهارم و پنجم و ششم زندگیام است. انگاری میخواستم خودم را شیرفهم کنم با این همه خط و اشاره و شرح مبسوط!
پی.نوشت ۲ )؛ ما دفتر خاطراتِ بچگیهامان را پیدا کردهایم و داریم هی قربان صدقهی خودمان میرویم با این هه خُلبازیهای تاریخیمان. خوب است که نوشتهام این حرفها را تا یادم نرود. امّا، همش کبرا بودهام در این مدّت…
آوامین در 08/08/05 گفت:
عزیزم…می دونم چه لذتی داره پیدا کردنو دفتر خاطرات کودکی و خوندن و ذوق کردن…نازی…رویا بزرگ شدی ها مادر !!!
ناهید نوری در 08/08/05 گفت:
سلام . بد نیست سری هم به اینجا بزنی
آینه های ناگهان در 08/08/05 گفت:
تو رو خدا بخشهایی شو بیار ما هم کیفور بشیم
من، خودم در 08/08/05 گفت:
هی…! ما که حسرت پیدا کردن دفتر خاطراتمان را به گور خواهیم برد. اما خوش به حال شما با این خط زیبا که آرزوی این یکی را هم ما به گور خواهیم برد.