چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

امر زیبا –حتی بدون مفهوم- نیز نزد همگان خوش‌آیند است

یادداشتِ سروش فرحبخش درباره‌ی حافظ خیاوی {اینجا} را دوست داشتم. بیشتر از کتاب، درباره‌ی نویسنده‌اش بود. مردِ ناشناسی که یکی، دو روز است مرا و چند وقتی است که، ملّت کتاب‌خوان را هوادار خودش کرده است با مجموعه داستانِ مردی که گورش گم شد.

من که می‌گویم داستان‌های به شدّت زیبایی را نوشته است حافظ خیاوی. آن راوی کودک در یکی، دو داستان از کتاب به قدری شیرین است و ناز، که خدا می‌داند. عاشق حقیقتِ تلخ و خشونتِ واقعی داستان‌های کتاب شده‌ام و صد البته، رگه‌های قابل‌توجّه‌ای از عشق به میزان لازم!

این دو پاراگراف را از دو داستانِ کتاب بخوانید؛

:: جزوه‌ام را گرفت، باز کرد و خواند:”والتین و الزیتون …” … عمو اسد گفت:”یعنی سوگند به انجیر، سوگند به زیتون.” … گفت:”خداوند قسم خورده به این دو میوه.” … من اگر جای خدا بودم، اقلاً به میوه‌ای قسم می‌خوردم که خوشمزه باشد. به هندوانه قسم می‌خوردم یا به خربزه‌ی مشهدی. استغفرالله کردم، گفتم خدا حتماً بهتر می‌داند که به چی قسم بخورد. نذر کردم. گفتم خدایا، کاری بکن که من بتوانم زیتون را مثل خربزه و هندوانه بخورم، آن‌وقت کُلت آب‌پاشم را می دهم به بچّه‌ی یک آدم بی‌پول. ص ۵۱

:: فحش داد، هم به مادرم و هم به خواهرم. نگفت کدام خواهرم. ناراحت شدم. دلم به حال خواهرهام سوخت. آن بیچاره‌ها که حتماً، الان خوابیده بودند، چه کاری به کار این نرّه‌خر داشتند. ص ۱۸

راستی، یک تشکّر ویژه از خانوم شیوا حریری بابت ویراستاری کتاب که معمولن کمتر رعایت می‌شود با همه‌ی زیادیِ اهمیّتش.

+ درباره‌ی کتاب بخوانید؛ اینجا و اینجا و اینجا و اینجا.

مردی که گورش گم شد

مردی که گورش گم شد

نوشته‌ی حافظ خیاوی. تهران: نشر چشمه، ۱۳۸۶، ۹۶ صفحه، قیمت ۱۸۰۰ تومان.

+ وقتی که یک بوسه به هزارتا مرگ می‌ارزد… (چند پاراگراف دیگر از این کتاب)

 

دیدگاه خود را ارسال کنید