چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

می‌بینم گناهِ طالع و جُرم ستاره‌ام نبود! دلم بود که یکهو از بسیاری محبّت آکنده شد و در نفس خویش، قدرت این را می‌دیدم که بقیّت زندگی‌ام را گره بزنم به خاطرخواهیِ پُرخطر ِ کسی که … نقل هوا و هوس نیست که دست و پای هر دو کوتاه است از ذهن و خیال‌ام. نوعی شیفتگیِ مقدّسِ زایدالوصف است که شادمان می‌کند مرا و پُرشور … چرخِ زندگی‌ام که می‌گردد اثر نعمتِ بودنِ توست که برکت دارد …   

دیدگاه خود را ارسال کنید