چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

عکاس Constantin Stefanescu

بیا کمی عاشقی کنیم

کوچه تاریکیست

چشم به چشم نمی‌رسد

مرا به خودت برسان

ما رفته رفته درشت‌تر به هم می‌چسبیم

داریم می‌رسیم به ته درخت…

پی.‌نوشت )؛ شعر از دوست عزیزم تاراز است که کاملش را می‌توانید اینجا بخوانید و عکس از اینجا

۶ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. ابوذر در 08/08/05 گفت:

    عجب ظرافتی…

  2. آوامین در 08/08/05 گفت:

    حالا ببین می تونی منو سکته بدی یا نه !!!من گفتم خودم هنوز تو شوکم !
    به جای ارایه ی راه حل و دادن امیدواری میگی یاعلی تا من بیشتر به عمق فاجعه پی ببرم آخه !

  3. کویر در 08/08/05 گفت:

    سلام دکتر غیاث الدین خودت… به قول اون انیمیشن شهرداری….دستت دلد نکنه…..
    ممنونم که سر می زنی………

  4. آوامین در 08/08/05 گفت:

    به خاطره هم سلام برسون بگو قهر قهر !!!!

  5. آوامین در 08/08/05 گفت:

    بی زحمت بهش بگئ هی تند تنر میری خونه ی سیبی من اما اصلا یه توک پا هم نیمای پیش ما دیگه !کم ما حرص می خوریم از دست فیلتر وب ایشون حالا اینجوری هم دلشکسته شدیم !بعدشم بهش بگو… !هیچی دیگه !هیچی نگو من الان یک عدد اوامین حرصی کقری پرخاشگرم !

  6. آوامین در 08/08/05 گفت:

    حالا من درسته عصبانی هستم اما دلیلی نمیشه بوست نکنم که ؟!

    من با این شعر نمی تونم ارتباط برقرار کنم چرا ؟!

دیدگاه خود را ارسال کنید