چهارشنبه بود. پدر رفته بود جلسهی احضار ارواح و مادر جلسهی زندگی بدون اضطراب. گلرخ از تلفن اتاقش به پسر زنگ زد. *
* ص ۵۴ از کتاب زندگی مطابق خواستهی تو پیش میرود
شروع یک رؤیای نو
چهارشنبه بود. پدر رفته بود جلسهی احضار ارواح و مادر جلسهی زندگی بدون اضطراب. گلرخ از تلفن اتاقش به پسر زنگ زد. *
* ص ۵۴ از کتاب زندگی مطابق خواستهی تو پیش میرود
حضرت علی علیهالسلام؛ «به آن چیزی که ناامیدی و امید نداری، امیدوارتر باش از آنچه به آن امید داری. زیرا، موسی رفت برای خانوادهاش آتش تهیه کند، خداوند با او سخن گفت. ملکهی سبا نزد سلیمان رفت تا بر سر کفر با او مصالحه کند، مسلمان بازگشت و ساحران فرعون رفتند موسی را شکست بدهند، به او مؤمن شدند.»
سارا در 08/08/05 گفت:
چه قدر خوبه که تو اینقدر کتاب میخونی!