دِلدِل میزنم سرش جار بکشم “تو” و، آتش سیگارم را له کنم توی کمپوت باز شدهی سیبش و، میگویم آرام:” مشکل واقعی و اصل کاری و اساسی من خودمم، ژنرال، که خیلی خرم.”*
* ص ۷۷، آهسته وحشی میشوم، نوشتهی حسن بنی عامری
شروع یک رؤیای نو
دِلدِل میزنم سرش جار بکشم “تو” و، آتش سیگارم را له کنم توی کمپوت باز شدهی سیبش و، میگویم آرام:” مشکل واقعی و اصل کاری و اساسی من خودمم، ژنرال، که خیلی خرم.”*
* ص ۷۷، آهسته وحشی میشوم، نوشتهی حسن بنی عامری
حضرت علی علیهالسلام؛ «به آن چیزی که ناامیدی و امید نداری، امیدوارتر باش از آنچه به آن امید داری. زیرا، موسی رفت برای خانوادهاش آتش تهیه کند، خداوند با او سخن گفت. ملکهی سبا نزد سلیمان رفت تا بر سر کفر با او مصالحه کند، مسلمان بازگشت و ساحران فرعون رفتند موسی را شکست بدهند، به او مؤمن شدند.»
سارا (انار) در 08/08/05 گفت:
خوبید خانوم؟ بنده بیماریم مدت هاست از مراحل مزمن بودن گذشته و حالا که دیگه حاد شده نمیشه پنهانش کرد. یه فکری بکن واسه من تو رو خدا
ئهسرین در 08/08/05 گفت:
راستش نظری ندارم برای این پستت! فکر هم کنم از استتی جایی اومدم اینجا و یکهو برخوردم به نویسنده نمی میرد…. و حسن فرهنگی. من بسیار ازش یاد گرفتم در دوره ای و شرایط تجربه خیلی چیزهارو تو محیط کاری که داشتیم برای من و خیلی های دیگه ساخت.
بعید می دونم کتاب لیلی بهانه ناگزیرش رو دیگه پیدا کنی ولی اگه با خودش در ارتباطی ازش بگیر بخون. بگو ئهسرین سفارش کرده لذت خواهی برد به یقین.
از من هم نخواهید که به خاطر تقدیم نامه اولش به هیشکی نمی دم