نمیدانم! شاید یک دختر دوازده ساله بتواند ارتباط برقرار کند با این نامهها! هر چه باشد من در همان دوازده سالگیام، دوزاده ساله نبودم باز! چه برسد به حالای بیست و چند سالگیام! ترجیح میدهم کتابی را بخوانم که مجموعۀ نامۀ بچهها باشد به هر چی، به هر کی … آدمبزرگها بلد نیستند نامه بنویسند! گیرم شاعر و نویسنده باشند حتّا! نشان به آن نشان که در میان این نامهها، جعفر ابراهیمی (شاهد) رسماً اعتراف کرده است!
میپرسید داستان چیست؟ موضوع دربارۀ کتاب گیرنده: دخترم است که مجموعهای است از نامههای نویسندگان و شاعران و هنرمندان انگار که به دخترشان نوشته باشند!؛ صادق آئینهوند، محمود حکیمی، مصطفی رحماندوست، سید مهدی شجاعی، یونس شکرخواه و ….
مجموعۀ این یادداشتها بیشتر از آنکه شکل و سیاق نامه را داشته باشد متنهایی است پُر از پند و نصیحت. نمیدانم! شاید هم واقعاً نامههای پدر و مادرها برای فرزندانشان به ویژه دخترهایشان این شکلی باشد! من چنین تجربهای را نداشتهام که پدرم یا مادرم برایم نامهای نوشته باشند!
بهرحال، به نظرم اگر فرستندههای نامهها (همان نویسندگانشان) کمی شخصیتهای متفاوتتری داشتند و از گروههای مختلف انتخاب میشدند خیلی بهتر بود و کتاب، اینقدر مذهبی به نظر نمیآمد! چرا که، حتا آن دو فرستندهای که از عالم هنر و سینما انتخاب شدهاند یکیشان محمد نوریزاد است و دیگری سید جواد هاشمی که نامهاش پایانبخش کتاب است و با اینکه مانند بیشتر نامههای کتاب به آیه و حدیث اشاره نکرده است امّا، با وجود نامههای قبلی و پیشزمینۀ ذهنیای که دربارۀ ایشان در ذهن من بود، بیشتر همان را تداعی کرد برایم که نامههای دیگر؛ نامههایی که بیشتر به تبلیغ برای دین و مذهب شبیه بودند!
البته خانوم سپیده خلیلی نامۀ خوبی نوشتهاند که با وجود طولانی بودن، کسل کننده نیست و آدم دوست دارد حرفهایش را. همینطور، آقای مصطفی رحماندوست. دکتر یونس شکرخواه نیز نامۀ کوتاهِ شاعرانهای نوشتهاند که نثر زیبایی دارد.
:: همیشه فکر کن، هر کسی مشکلی دارد که تو از آن بیخبری، و وقتی اشتباهی میکند، آن را به پای همان مشکلی بگذار که تو نمیدانی و او را ببخش و چیزی به دل نگیر. ص ۵۷ از نامۀ خانوم سپیده خلیلی
:: روزگار عجیبی است دختر! آدم تا دو تا شخصیت نداشته باشد، بزرگ به حساب نمیآید! ص ۷۰ از نامۀ آقای مصطفی رحماندوست
:: تو خوابیدهای، چشمان عروسکت باز است. دوستت دارم. بارها به تو گفتهام. دوستم داری، بارها به من گفتهای، نمیدانم چهقدر معنیاش را میدانی. دوستم داری، میدانم. همۀ بچهها با دوست داشتن شروع میکنند. حالا دوستم داری، فردا که بزرگتر شدی به قضاوتم مینشینی. کاش آن گاه مرا ببخشی. … و … ص ۱۳۳ از نامۀ دکتر یونس شکرخواه
گیرنده: دخترم (نامههایی از چهرههای آشنا به دخترانشان)
به کوشش سمیه سادات لوح موسوی، تهران: انتشارات سروش، چاپ سوّم، ۱۳۸۴، ۱۷۷ صفحه، قیمت ۱۲۰۰ تومان
مرتبطجات؛
+ نامۀ خانوم طوبی کرمانی را میتوانید در اینجا بخوانید.
+ گفتوگو با خانوم سمیه سادات لوح موسوی گردآورندۀ این کتاب
+ مروری بر آثار خانوم سمیه سادات لوح موسوی
پیوست؛ تشکرات فراوان از صدرا جان!
آرزو در 08/08/05 گفت:
چه عنوان وسوسه برانگیزی داره.
راستی نامهای از قیصر به دخترش توی این کتاب هست؟
:: چهار ستاره مانده به صبح؛
متاسفانه نیست.
سارا (انار) در 08/08/05 گفت:
شما این کتاب رو قبل از کشف من درباره تناسخ خوندی یا بعدش؟ تازه نگاه کن! با کمال احترام به خانم موسوی ولی به این میگن کارآفرینی! چندتا آدم رو که احتمالا از خداشونه برای دختراشون نامه بنویسن، جمع می کنی و از توش یه کتاب درمیاری….
:: چهار ستاره مانده به صبح؛
بعد از کشف شما خوندمش :دی دچار حس مادرانه شدم یهو!
دقیقن. موافقم باهاتون. ایدهی خوبی بوده فکر خانوم موسوی.
میم. غریب در 08/08/05 گفت:
سلام.
ایشونو می شناسین؟
همین. یاعلی مدد.
:: چهار ستاره مانده به صبح؛
سلام. بله. میشناسم ایشون رو.
رفیق بیکلک « چهار ستاره مانده به صبح در 08/08/31 گفت:
[…] + گیرنده: دخترم […]