انگار گفته بودی لیلی عنوان شیکی است خداییش. به خصوص که من آن صورتی کمرنگِ جلد کتاب را خیلی دوست دارم. این را بگذارید کنار آن دو جلد کتابِ دیگر ِ سپیده شاملو یعنی سرخی تو از من و دستکش قرمز که آنها نیز یکسره زرد و سرخرنگ هستند. من که خیلی خوشم میآید! امّا، اینها همگی پوستهی قضیه هستند که در جذب اوّلیه مؤثر هستند منتها آن محتوا و درونیّات کتاب … هرچند گاهی چنین رُمانهایی بس که ناخوباند در یاد آدم میمانند همیشه! حالا نه اینقدر بد! ممکن است خیلی خوانندههای دیگر هم دوست داشته باشند چنین داستانی را. دستکم آدم راحت میخواندش و زود تمام میشود. مثلاً زهره کلّی دوست داشت این رُمان را. اصلاً اینکه من خواندم کتاب را به دلیل بهبه و چهچه زهره بود! ولی، من دوست نداشتم داستان خانوم شاملو را. این شراره و مستانهی مثلاً زن کلّی رو اعصابِ من بودند. آن مستانه بیشتر! که مثلاً از آن دخترهای سرزباندار و روشنفکر و شاعر و فلانشده است ولی، در نقش یک دختر منفعلِ بدبختِ بیعرضه زندگی میکند! تازه، شانس آورده که خودش عاشق ِ محمود (شوهرش) نبوده و دستآخر، کارش به صرع و خودکشی کشیده!!! این شراره هم که … استغفرالله! پناه بر خدا بابت این جماعتِ زنِ نگونبخت که پیشونینوشتشان را با درد و رنج و مصیبت نوشتهاند و انگاری خودشان هم ذاتاً مستعد هستند برای جذبِ بدبیاریهای متعدد!
به نظر من، انگار گفته بودی لیلی یکجور خاطرهگویی زنانه بود بدون هیچ خلاقیّت ادبی یا شگفتی زبانی، فرمی، روایتی، … هرچی … یک نثر ِ ابتدایی با شخصیّتهای معمولی که حتا تأثر خواننده را هم باعث نمیشوند به دلیل مصائب و مسائلِ زندگیشان. حتا، یکبار همدردی،همدلی، همحسی … نمیکنی با هیچکدامشان! از ابتدای کتاب تا انتها، انگاری یکریز حرف و حدیث چندنفری را میشنوی (یعنی میخوانی) یا لحنِ تکراری و یکنواختی که هیچ حسی یا فکری را در آدم ایجاد نمیکند.
هرچند من واقعاً فلسفهی این را نمیفهمم که چهطوری میشود این کتاب به عنوان رُمان برتر سال ۱۳۷۹ معرّفی میشود از سوی بنیاد گلشیری یا اینکه سپیده شاملو را هموزنِ سیمین دانشور میدانند در ادبیات ایران ولی، هی میزنند توی سر میم.مؤدبپور که عامهپسندنویس است و یلدا و پریچهرش را مورد تمسخر قرار میدهند که چی؟!
البت، من از میم.مؤدبپور تنها یک کتاب خواندهام به نام گندم. آن هم برای اینکه حوصلهی خواندن کتاب جدی نداشتم. برای فراغت خاطر بود خواندناش. دستکم خوبیاش این بود که کلّی مرا به خنده و گریه واداشت. یعنی، باید شخصیّت داستان یکطوری باشد که توی خواننده نگراناش بشوی، درگیرش باشی. نه اینکه، سطر به سطر داستان را بخوانی و اصلاً خیالت هم نباشد که الان این یاروی راوی داستان بدبخت میشود یا خوشبخت؟ شاملو اینقدر هم توانا نبوده در پرداخت شخصیّتهایش.
من با خانوم لیلا صادقی موافقم دربارهی اشکالهایی که نوشتهاند بر این کتاب وارد است. امّا، با این خانوم زیادی مخالفام! مثلاً یکجایی نوشتهاند بیان جزئیات ضروری! یکی از نکتههای مثبتِ کتاب بوده است. خدا میداند که داستان فقط پُر است از طرح جزئیات بیخود دربارهی رفتار و یا اتّفاقی که میافتد و صحنهای که قرار است نویسنده توصیف کند آن را. انگاری، آدم وقتِ تعریف کردن خاطرهای، مثلاً مراسم خواستگاری، حتا دربارهی تعداد دفعاتی که مادر شوهر آیندهاش نفس کشیده هم حرف بزند یا بگوید که خواهرشوهرش چند بار حلقهاش را در انگشتاش چرخانده یا … از این حرفا دیگر.
این هم یک نقد جامعهشناختی است دربارهی انگار گفته بودی لیلی که بعید میدانم حتّا با توسل به کتاب نظریههای جامعهشناسی هم قابل فهم باشد! یعنی، این کلمات قلمبه سلمبه میشود انگار گفته بودی لیلی؟ بابا بیخیال! باز هزار رحمت به خانوم شاملو، آنقدر ساده و روان نوشته است که آدم را دیگر دچار مشکلاتِ درکی و فهمی نکند. همیناش جای تقدیر و تشکّر دارد چرا که حوصلهی آدم سر نمیرود و خیلی زود هم تمام میشود خواندن کتاب. گیرم، تهاش هیچی دستِ آدم را نمیگیرد حتّا کمی لذّت!
انگار گفته بودی لیلی
نوشتهی سپیده شاملو. تهران؛ نشر مرکز. چاپ اوّل ۱۳۷۹. چاپ نهم ۱۳۸۶، ۱۸۲ ص، قیمت ۲۷۰۰ تومان
مرتبط؛
+ نظرتون راجع به کتابهای سپیده شاملو چیه؟
+ نظر یک شاهد از غیب (کامنت مداد رنگی پیش از انتشار این حرفها)
آناهیتا در 08/08/05 گفت:
خسیس بخرش من دوستش داشتم کافه پیانورو اما عادت میکنیم رو اصلا
سارا کوانتومی در 08/08/05 گفت:
من که هیچ کتابی از ایشون نخوندم.
با این چیزای که نوشتی فکر کنم نباید هم ناراحت بشم.!
وسام در 08/08/05 گفت:
دل و دماغ نوشتن ندارم همان کلاغ و قناری مارا بس!
توی خواب آن مرد راه میرفتم « چهار ستاره مانده به صبح در 08/09/17 گفت:
[…] شاملو خریده بودم؛ «دستکش قرمز» و «سرخی تو از من». «انگار گفته بودی لیلی» را یادتان هست؟ دوست نداشتم آن رُمان را. با خودم گفتم […]