در ادامهی زمینهسازی برای ظهور آقا (و پیشکشجاتهای دیگر) بچهها بیائید با هم خیلی دربارهی موضوع شیرین ِ ازدواج حرف بزنیم. {من خیلی خوشم اومده با همهی خستگیها و بیحوصلگیهام!}
به نظر من، پوکاهانتس (+) بیشتر از آنکه یک کارتون جذاب باشد با ترانههای دلنشین یک برنامهی آموزشی و مشاورهی کاملی است دربارهی ازدواج. (و به طور کلّی زندگی.) برای اینکه کلهم ماجرای این کارتون دربارهی دختری است دمبخت با رؤیاها و تردیدهایی مشابه دخترانِ واقعی دیگر. اوّلش که پوکاهانتس پُر از دلواپسی است برای بله گفتن/نگفتن به آن خواستگار ِ سرخپوستِ شجاع و دلیر و غیورش. بعد هم که دل میدهد به جان اسمیتِ خوش گذرانِ پی جاه و مقام و در ادامه نیز، آن یکی جوانِ جنتلمن ِ آقامنش ِ دوستداشتنی واردِ زندگی دخترک شده و ماندگار میشود. خُب، هر کدام از این سه مرد خوبی/ناخوبیهای خودشان را داشتند ولی، دوام وصل زمانی میسّر میشود که خوبی یکی بچربد بر ناخوبیاَش.
اگر مشاورهی ازدواج رفته باشید، یکی از تکنیکهای نخنمایی که پیشنهاد میشود به دختران/پسرانِ جوانِ درگیر برای انتخاب یکی از میان دو (یا بیشتر) کیس موردنظرشان این است که میگویند شما برو یک برگه کاغذ بردار؛ خوبی/ ناخوبیهای هر کدام را بنویس در دو ستون مجزا. آن وقت، داشتههای ذهنیاَت دربارهی آنها را مقایسه کن. بعد هم که دیگر واضح است خُب، حساب دو دو تا چهار تا است.
البت، یک راز مهم نیز در این بین مطرح است که عینهو فوتِ آخرِ کوزهگری میماند. منظورم همان سفارش ِ مادربزرگِ پوکاهانتس (اون تنهی درخت بودا) است؛ گوش دادن به صدای دل. تا اینجا، مسئلهی منطقی و دلیاَش حل است. میماند سایر احتمالات که برای خلاصی از آن نیز توصیهی استاد آمارمان بهترین چاره است؛ توکّل.
معیارهای انتخاب یک همسر مناسب هم میتواند کلّی فاکتور باشد که هر کدام نیز به نوبهی خود شایان توجّه هستند؛ خوشاخلاقی، صداقت، خانوادهی سالم، مذهب، تحصیلات، زیبایی، شغل، تناسب فرهنگی، اقتصادی و … روابط اجتماعی، قوم و خویشی … ووو …
توی دانشگاه، ما یک واحد درسی داشتیم که نهاد خانواده بود اسماَش. یکبار در آن کلاس، دربارهی همین معیارهای انتخاب همسر بحث شد که نتیجهی خوبی حاصل آمد در نهایت. نتیجه چی بود؟ اینکه آدم برای شناختِ ویژگیهای یک ازدواج موفق برود پی نشانههایی که ازهمپاشیدگی و گسیختگی یک زندگی زناشویی را باعث میشود. یعنی، وقتی آدم بداند دلایل جدایی و طلاقِ دیگران چه بوده، حواساَش را جمع میکند تا چنین اشتباهاتی را تکرار نکند دوباره. حالا یک سؤال، مهمترین دلیل جدایی زن و شوهرهای ایرانی چیست؟
جواب؛ مسائل زناشویی و روابط جن.سی!
به نظر من، اوّلین مهارتِ موردنیاز برای داشتن یک زندگی خانوادگی ِ خوب، شناختِ کافی دربارهی مسائل زناشویی است. اصلاً، هدف اصلی از ازدواج چیست غیر از ارضای غریزهی جن.سی یا تولیدمثل و ….؟ این خزعبلاتِ شاعرانه دربارهی امنیّت و استقلال و آرامش فکری و … دیگر … گفتم که فقط خزعبلاتِ شاعرانه است. خُب، آدم میتواند با یکی دوست باشد، شاغل باشد، خانهای اجازه کند … ووو … این مسائل را نداشته باشد دیگر. البت، میتوان به برکتِ ترویج ِ ازدواج موقّت، آن مسئلهی جن.سی را نیز حل شده تلّقی کرد و خلاص. ولی، مثلاً ما هنوز از آن مردمانِ سنّتی طرفدار کانونِ گرم خانواده هستیم! و نیّتمان به ازدواج دائم است در راستای عمل به سنّت و سفارش پیامبر خدا تا آن نیمهی دیگر ایمانمان هم تکمیل شود! (لابُد با ازدواج موقّت فقط یک ربع از ایمان تکمیل میشود!)
القصه، یعنی این موضوع از هر موضوع ِ دیگر واجد اهمیّتتر است. آدم باید اوّل نگاه کند، ببیند میتواند مثلاً فلان خواستگارش را لخت تصوّر کند یا نه؟ عریانیِ ظاهری/ باطنی منظورم است. وگرنه، من یکی که میتوانم تمام جمعیّتِ دنیا را تحمّل کنم! عیانِ همگان کم و بیش پذیرفتنی است. منتها، امان از آن نهانِ ملّت!!!
داستانی هست با عنوان مردههای قدیم باید برای مردههای جدید جا باز کنند در کتاب عشقهای خندهدار که در آنجا، میلان کوندرا تقریباً چنین موضوعی را در قالب داستان طرح کرده است. اگر بخوانید، ضرر نمیکنید.
یک حرفِ دیگری را هم بنویسم و تمام. آسیبهای ناشی از شرایطِ گذار دامانِ نهاد خانواده را نیز گرفته است. خیلی هم طبیعی است. منتها، نادیدهگرفتنی نیست. نمیشود بیخیالی طی کرد تا خودش خوب شود! به نظر من، امثال ما جوانانِ آیندهساز ِ مملکت، دستکم باید تکلیفمان مشخص شود با خودمان بابت تمایلات روشنفکری یا گرایشاتِ سنّتی! نه از این ور بوم بیفتیم نه از اون ور! ما معلوم نیست رومی رومیم یا زنگی ِ زنگ! برای همین زیاد قاطی میکنیم!!! نمیفهمیم آخرش زنِ خانهدار قورمهسبزیپَز میخواهیم یا همسر ِ خوشفکر و ایدهپرداز!؟! نمونهی خوب برای این موضوع میشود فیلم هوو (۱۳۸۵-علیرضا داودنژاد) یادتان هست دستآخر رضای عطاران نه با آن همسر روشنفکرش دوام آورد و نه با آن زنِ سنّتیاَش و رفت با سوّمی که حد وسط این دو شخصیّتِ از این ور و اون ور ِ بوم افتاده بود و زندگیاش آرام و قرار گرفت.
راستاَش، حس و حالِ جدّی و علمینویسی ندارم. {یعنی، در صاحبنظری ما شک نکنید! ما خودمان خواستهایم گمنام بمانیم!} امّا، الان هم ویرم گرفته این حرفهایم را با همین پراکندگی بنویسم. شما هم کمی حوصله کنید ما این مطلب آخرمان را بگوییم و دیگر واقعاً تمام بشود این یادداشت.
به نظر من، آدم باید جنبهی زندگی کردن داشته باشد. زندگی کردن بلدی میخواهد. باید ظرفیّت انسانی و اجتماعی بالا داشته باشد آدم. معلوم نیست چه اتّفاقی میافتد برای هر کدام از ما؟! کجا و چرا تغییر میکنیم؟! انسان موجودی است با رفتارهای نود و نه درصد غیرقابلپیشبینی! {دوستان در کامنتهای یادداشت قبلی هم اشاره کردهاند به این موضوع.} ممکن است امروز کسی را دوست داشته باشیم و فکر کنیم دیگر محال است آدم دیگری بهتر از او پیدا شود ولی، چند وقت بعدتر، ممکن است فرد دیگری وارد زندگی آدم بشود که به مراتب خوشایندتر باشد. پس، همه چیز نسبی است. بهتر است آدم فقط مهارتهای کافی و لازم برای زندگی و روبهرویی با انواع تغییر و دگرگونی را یاد گرفته باشد. آنوقت است که به سادگی از پسِ هر مشکلی برمیآید. در اینجا لازم میبینم سفارش کنم فیلم نامادری را ببینید. خیلی مفید است. دستکم به آدم نشان میدهد علاوه بر بیمنطقی و کولیبازی، همیشه راهحلهای بهتری وجود دارد تا هم خودش زندگی خوبی داشته باشد و هم به خوشبختی دیگران کمک کند.
علی در 08/08/26 گفت:
ما با آنجاهاش که بر این پیشفرض “آدمها مهرههای شطرنجن و مهره عوض میشه ولی قواعد بازی هموناه” مخالفیم. بازی قاعده داره و باید یاد گرفت و همهی اینها هم دُرُس. “مکن است امروز کسی را دوست داشته باشیم و فکر کنیم دیگر محال است آدم دیگری بهتر از او پیدا شود ولی، چند وقت بعدتر، ممکن است فرد دیگری وارد زندگی آدم بشود که به مراتب خوشایندتر باشد.” هم دُرُس. یعنی من فکر میکنم هر رابطهای ازش چیزایی یاد میگیری و در حالت خاص هم محبتی که ایجاد میشه نه فقط به اون شخص، که به آرامش و دلگرمی و حسوحال و شور و اشتیاق و … تعلق داره. ولی نه نقش آدماش رو صفر و هیچ نمیبینم. و فکر هم نمیکنم “فقط” با یاد گرفتن مهارتها از پس هر مشکلی برآید. خوب یا بد، هر آدمی که موقعی باهاش بودهایم، تاثیری بر ما گذاشته و بخشی از ما را شکل داده است.
خلاصه کلا با نگاه و گفتار و راهکارتان اختلافی ندارم و دُرُس :دی میبینمش، ولی آن یهکم را نه 🙂
خدا رو شکر! حالا سر اون یه کم هم به تفاهم میرسیم انشاءالله :دی با چشمک
اناهيتا در 08/08/27 گفت:
حالا ایشالا ازدواج میکنی خودت میفهمی اررزش خیلی جیزلرو!
sara در 08/08/26 گفت:
خیلی خوب بود. من خودم مدتهاست دارم به این قضیه فکر می کنم که اولین ملاکم قیافه و مسائل ظاهریه! البته شاید دلیلش مسائل به قول تو جن سی نباشه. دلیلش اینه که از قدیم گفتن هرکی یارش خوشگله جاش تو بهشته!
بعد از اینها هم مرد باید حرف گوش کن و از همه مهم تر «تمیز» باشه! یعنی می خوام بگم به نظر من مسائل کلی شاید کم اهمیت تر از جزئیات باشند. مثلا منی که مسلمونم شاید بتونم یه زرتشتی تمیز رو تحمل کنم، ولی به طور قطع نمیتونم یه مسلمون کثیف رو تحمل کنم. مسئلهای کلی تر از دین پیدا نکردم. تازه پول هم خیلی خیلی مهمه. تحصیلات و جذابیت و بقیه چیزا… کلاً به نظر من همهء چیزای مادی مهمه، بعدش شاید یه کم معنویات و انسانیت و رشد و تعالی شخصیتی و… سایر این فریبها و دروغ های استعمارگران!
الان یه تکبیر اساسی داره حرفات سارای عزیز! این سارای عزیز نوشتن/ گفتن یاد جوادی رو زنده میکنه واسم :دی