چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

نمی‌دانید چقدر مکر و حیله سوار کردم تا راضی کنم خودم را برای خواندن آن دو کتابِ دیگری که از سپیده شاملو خریده بودم؛ «دستکش قرمز» و «سرخی تو از من». «انگار گفته بودی لیلی» را یادتان هست؟ دوست نداشتم آن رُمان را. با خودم گفتم شاید شاملو داستان‌ِ کوتاه‌نویس بهتری باشد. پس، «دستکش قرمز» را به دست گرفتم نه برای بافتن که از برای خواندن چهارده داستان کوتاهِ ان‌شاء‌الله خوشایند! منتها، فاجعه‌تر از این نمی‌شد دیگر! من فقط چهار داستان را با کلّی اغماض پسندیدم؛ تصادف، سورپریز، آتش و اولدوز.

داخل پرانتز

جملاتِ زیر را در مجموعه داستان «دستکش قرمز» دوست داشتم؛ :: «اگر دست روی برگ‌ها می‌کشیدی صدای تمیزی‌شان بلند می‌شد.» ص ۴۷

::  «توی خواب آن مرد راه می‌رفتم و پاهام خنک می‌شد.» ص ۵۴

:: «آن گوشه از خوابش ساحل نداشت، دریا هم نداشت. زنان همه برهنه بودند، من نیز.» ص ۵۶

::  «راستش به او نگفتم که از خوابش گِل آورده‌ام و زیر بالشم پنهان کرده‌ام. مجسمه‌ی قهرمانم را می‌بوسم و هنوز می‌سازم تا لحظه‌ی طناب یا گلوله.» ص ۵۶

 

دستکش قرمز

دستکش قرمز

نوشته‌ی سپیده شاملو، تهران: نشر مرکز. چاپ دوّم، ۱۳۸۶، ۷۳ صفحه، قیمت ۱۳۰۰ تومان

<><><>

روز بعدتر، آن کتابِ جلد زردِ «سرخی تو از من» را گذاشتم سرجای سابق‌اَش در قفسه‌ی کتاب‌هایم. «محال است وقت بگذرانم برای خواندن ۲۶۹ صفحه‌ای که دست‌آخر فقط بگویم حالا یعنی چی؟» به خودم می‌گفتم این حرف را و یک‌طوری روی محال بودن‌اَش تأکید می‌کردم که باور کنم. بیشتر برای اینکه چند صفحه‌ی ابتدایی شروع رُمان را خوانده بودم و هیچ حس خوبی نداشتم نسبت به شیوه‌ی روایت‌اَش، آن هم در بای بسم‌الله.

امّا، یک‌روز دیگرتر، پاره‌هایی از روزنامه‌ی مرحوم شرق و همشهری را پیدا کردم در میان آشغال‌جات‌هایم که نقد و نگاهی بود بر همین کتابِ شاملو؛ تیتر آن مطلبِ مونا سیفی در همشهری، برای تحریک من مؤثر افتاد؛ این سه زن روان‌پریش. یادداشتِ لادن نیکنام در شرق هم آن‌قدر پُرتعریف و تمجید بود که حرص مرا درآورده بود! خصوصاً آنجایی که به شروع رُمان اشاره کرده بود و به نظر من، خیلی بد بود. پس، آن محالِ ذهنی را بی‌خیال شده و دوباره رفتم سروقتِ خواندنِ این یکی رُمانِ شاملو و پس از اینکه یک سوّم ابتدایی کتاب را خواندم دیگر آن محال و محرّک اصلاً در بین نبود! مگر اشتیاقِ خودم برای پیگیری ماجرای داستان. آدم از حق و انصاف که نباید بگذرد، «سرخی تو از من» به قدر لازم جالب و جذاب است. خصوصاً زمانی که پریشانی‌های ذهنیِ نگار (یکی از شخصیت‌های اصلی داستان) به کلمه درمی‌آید و نوشته می‌شود. یعنی، آن‌قدر خوب است که آدم دیگر دل‌اَش نمی‌آید گیر بدهد به اشکالاتِ نثرش. البت، علاوه بر آن خُل‌بازی‌های نگار، کل داستان کشش لازم را دارد برای اینکه آدم لیلا و فرزانه را هم رها نکند و پی‌شان باشد بلکه ته قصّه‌ بفهمد راز و رمز زندگی‌شان را.

داخل پرانتز

رُمان «سرخی تو از من» جایزه‌ی ادبی روزی روزگاری را در سال ۸۵ نصیبِ قسمتِ سپیده خانومِ شاملو کرده است.

 

سرخی تو از من

سرخی تو از من

نوشته‌ی سپیده شاملو، تهران: نشر مرکز. چاپ پنجم، ۱۳۸۵، ۲۶۹ صفحه، قیمت ۳۶۰۰ تومان