«طوقی» فراموش ناشدنی شد برایم ولی به دلیلی خارج از فیلم که ریشهاَش برمیگردد به صبح ِ سحری که پُرخنده بود در محضر ِ ملکوتی ِ دوستی عزیز …
تمام ِ حس و حالِ عاطفی – عشقی این سکانس متعلّق است به ساغر بانو
<>
آ سیّد مرتضا: جهنّم اومد جلوی چشمم …
طوبا: آ سیّد مرتضا
آ سیّد مرتضا: چیه؟
طوبا: اسممُ صدا کن … تا حالا اسممُ صدا نکردی …
آ سیّد مرتضا: طوبا
طوبا: بله. باورم نمیشه بیدارم. همَش هول دارم بپرم از خواب، چشم وا کنم، ببینم شیرازم.
آ سیّد مرتضا: آخ گفتی. کاشکی همَش خواب بود.
طوبا: پشیمونی آ سیّد مرتضا؟! سَر ِ جدّت پشیمونی؟
آ سیّد مرتضا: نه جونِ تو. قسمتمون این بود. من کجا؟ شیراز کجا؟
طوبا: عزیز باس صدتا رو جواب کنه اونوقت جلوی آ سیّد مصطفا زبوناَش بسته شه.
آ سیّد مرتضا: اونوفت مناَم باس جلوی این همه چشم عینهو دیوونهها پاشم بیام تو پشهبندِ تو …
خوباه صبحاَم خواب بمونیم …
آ سیّد مرتضا: نه با! الانه میرم
طوبا: حالا یه ماه رمضون داریم تا صُب
آ سیّد مرتضا: فردا شب ُ که ازمون نگرفتن
طوبا: هر چی بخواد بشه، میشه. تازه کی فردا رو دیده؟
آ سیّد مرتضا: یعنی میگی بمونم؟
طوبا: کی میگه بمون؟ … برووو …
آ سیّد مرتضا: خدافِظ طوبا
طوبا: خوش اومدی آ سیّد مرتضا … خوش اومدی
آ سیّد مرتضا: خُب!
طوبا: خُب که خُب … آ سیّد مرتضا
آ سیّد مرتضا: چیه؟
طوبا: مثِّ شوهرا باهام حرف بزن
آ سیّد مرتضا: اِ … مگه شوهر چه ریختی حرف میزنه؟
طوبا: چه میدونم .. یه جوری که دلِ آدم آب میشه … دعوام کُن …
آ سیّد مرتضا: شوم چی داریم خانوم خانوما؟
طوبا: دَمی باقالی
آ سیّد مرتضا: نه! بازم دَمپختک؟
طوبا: با این سَنار سه شِی خرجی که نمیشه هر شب پلوی هفت رنگ پخت، مگه مهمونی ِ هفت دولتاه؟ … مگه کنیز آوردی؟ … همون عصمت به درد تو میخوره … اوناَم یه زناه، مناَم یه زن … دو سالِ آزگار ِ که خونهی شوهر رفته دست به سیاه و سفید نزده، متصّل دَم ِ آینه نشسته زیر ابرو وَر میداره یا چادرش ُ میکشه سرش میره سَر ِ گذر با عطاره و بزّازه و رزّازه کِرّه میره و هِرّه میآد … اون وقت من باس صُب تا غروب کنج خونه بشینم جارو کنم، پارو کنم … این مالِ روزم … شبماَم که تا صُب باس ستارهها رو بشمرم تا کی آقا از دَر بیاد، خدا میدونه … با کدوم از ما بهترون رفته بوده، خدا عالماه …
آ سیّد مرتضا: واه واه چه زِبونی …
طوبا: دِ آخه تو هم یه چیزی بگو …
آ سیّد مرتضا: صد رحمت به کارکترای شاه عبّاسی … از زنیّت فقط یه زبون داره دو تا {نمیفهمم چی میگه خُب} ارّه، مار هم که به خونه نمیزنه، متّصل یه سقز انداخته تو دهنش، عینهو گوشت مُرده میجوئِه …. تو ماه مبارک دایره میزنه ُ تنِ بیبی رو میلرزونه …
طوبا: همچین دهن وا میکنه و میبنده، میگه بیبی که هر کی ندونه، میگه پسر امیر توماناه (طومان؟!) …. خوبه اون وقت که از کاشون اومده بودی شیراز هنوز یادمه، یه پات چارق بود و یه پات گیوه … اگه یه مَن اَرزن از سر ُ روت میریختن پایین، یه دونهاَش پایین نمیاومد … حالا آقا، دستش ُ واسه من میزنه کمرش، حکم میکنه: من اینجا خلیفه در بغداد! … خدا دو کلمه حلال کرده، دو کلمه حروم … نمیخوام بابا، زور که نیست … یه نه میگم ُ نه ماه به دل نمیکشم …
آ سیّد مرتضا: پس زیر سَر ِ خانوم بلند شده؟
طوبا: مِهرم حلال، جوناَم آزاد …
آ سیّد مرتضا: خیله خُب. مِس {نمیفهمم چی میگه خُب} جمع کن، صُب میریم خونهی آقات …
طوبا: میخوای طلاقم بدی؟
آ سیّد مرتضا: آره. اوناَم سه طلاقاه. اگه پشتِ گوشات رو دیدی، آ سیّد مرتضا رو هم میبینی … رجوع هم نداریم.
طوبا: غلط کردم آ سیّد مرتضا … غلط کردم … اگه منُ نمیخوای، خودم واست میرم خواستگاری … سرم چارتا هوو بیار. امّا طلاقم نده … با نون و پنیرت میسازم … با مستی و خماریات میسازم … با دارایی و نداریات میسازم … با کمربند، سیاه و کبودم کن … لباس عید نمیخوام، بازم اون کفش کهنهها رو پاشنه میندازم … میرم سَر ِ حموم، جومهدار میشم، پول میگیرم، میدم تو واسه {نمیفهمم چی میگه خُب} مریمی بخر امّا، طلاقم نده … من با پیرهن سفید اومدم خونهاَت، با کفن از خونهات میرم ….
آ سیّد مرتضا: آخ! بسّه دیگه …. طوبا طوبا …. طوبا، میخوامت.
پی.نوشت)؛ اگر کسی آنجاهایی که من نفهمیدم را بلد است لطفاً محبّت کند و کامنت بگذارد.
آينه هاي ناگهان در 08/10/28 گفت:
چه عشغولانه بود ولی از واقعیت خیلی دور بود
#
واقعیّت دستِ من و شما نیست مگه؟ نمیشود عاشقانهاش کرد؟ من میگویم میشود.
محمد امین عابدین در 08/10/28 گفت:
طوقی در ادامه موج ایجاده شده بعد از ساخت فیلم قیصر ساخته می شود که امضای مخصوص زنده یاد علی حاتمی را با خودش دارد اما به نظر من بهترین فیلم های ایشان دو فیلم خواستگار( خوب دیده نشده) و سوته دلان هستند والبته در حیطه سریال سازی شاهکار ایشان هزار دستان.
#
خواستگار را ندیدهام هنوز امّا، در اینکه «سوته دلان» میتواند بهترین باشد. شک ندارم. عالیست. آنقدر که هنوزم میتواند عالی باشد. عالی بماند.
لاله در 08/10/28 گفت:
سلام دوست قدیمی …
امشب بعد ماه ها … از بلاگی به بلاگی … از این آدرس به اون آدرس … همینطور دارم می گردم و می چرخم … پیدا کردن دوستای قدیم ام و خوندنشون بعد این همه مدت که از ایران دور بودم خیلی لذتبخش هست … مثل فهیمه … مثل تو … امیدوارم دوباره تا عید اینجا باشم … عجیب دلم می خواد من هم دوباره بنویسم … مثل قدیما … به قول فهیمه از اون مطلب های کیلومتری …
#
سلام لالهی مهربانِ یادداشتهای مهربان و معصومِ کیلومتری …
من همان شب که چرخ چرخ عبّاسی شد در لاهو، باخبر شدم از برکتِ تازه که مینشست به این فضا. ندایی درنیامد ازم و برای خودم هی فقط کیف کردم. خیال میکردم یادتان نباشم حالا. چهقدر خوب است که برگشتی. هستی و همین اراده به نوشتن … ما که خیلی خیلی مشتاق هستیم برای خواندنِ تو … برای بودنِ تو … از امروز به شکل مستمر، پیگیر ِ مُدام هستم … دستکم تا عید، میشود در هوای هم باشیم … خوب است. گیرم، آن اندوهِ باز رفتن … بیخیال، محل نمیگذاریم بهش …
آوامین در 08/10/28 گفت:
سلام خانوم…دلمون تنگ شده براتون ها…
یه نیم نگاهی هم بگن به ما…بوس بوس خانوم سینمایی…
#
سلام. من حواسم هست بهت لوووووووسی جون. نوشتههات رو هم میخونم. به یادتم هستم. خیلی.یعنی میخوای بگی دل به دل راه نداره؟