«ترلان گفت: من بیشتر از همه و همهچیز برای دلم حرمت قائلم.
بدری گفت: یعنی چه؟
ترلان گفت: یعنی اینکه دل، شوخی نیست، اگر به قاعدهی او کار کنی بُردی.
بدری گفت: دیوانه.
گفت: نمیشود یکمرتبه دلت بخواهد رنگ در اتاقاَت متفاوت باشه و تو هم هوایی بشی.
ترلان گفت: بعد از سالها باید فهمیده باشی که دل خطا نمیکند.» ص ۹
* * *
یادتان باشد دربارهی «لیلی بهانهی ناگزیر»* پیشْاظهارنظر نوشته بودم. چندروزی گذشته حالا، من امّا هنوزم با الیاس و ترلان و امینالواعظین در سیر و سلوکِ عاشقانهام و ترجیح میدهم این یکی رُمانِ «حسن فرهنگی» را بیشتر از «خاطرات عاشقانهی یگ گدا» دوست داشته باشم که علاوه بر پیچیدگیهای فرمی و زبانی، عشق و زندگیاَش ملموستر و پذیرفتنیتر است و یکطورهایی آدم را به آتش میکشد بس که هی رویاهای سودایی را زنده میکند در ذهن و دل و از هوای عاشقی پُر میکند ریههای لذّت آدمی را.
کتاب در سه برداشت نوشته شده است از نگاهِ دو راوی؛ ترلان و تهمورث که خواهر و برادر هستند و محور حرفِ و حکایتِ ایشان کسی نیست مگر الیاس که انگاری قرار است بیحضور، همهحضور باشد در سطر به سطر رُمان و کلهم داستان بیانِ ماجرای زندگی اوست با پدر و مادرِ ِ انقلابیاَش؛ محمّدتبار و شایسته و خواهرِ گمشدهاَش، صنم.
برداشت اوّل از نگاهِ ترلان و یکطورهایی طرحِ صورت مسألهی این رُمان است و او، ته حرفهای به زعمِ خودش پرت و بلا، تکلیف خواننده را مشخص میکند؛«چیزی که باید در داستان کشف شود این است که من (یعنی ترلان) عاشق پسری شدهام به نام امین که حالا رفته جبهه و نمیدانم آخرش چه میشود. الیاس هم باید کشف شود که حالا یک غریبه آمده توی خانهاَش به مستأجری امّا مجهول است. صنم هم باید کشف شود که سالهاست گم است و لیلی، که تو محله چو افتاده است که دیوانه است و الیاس عاشق دیوانه شده است.» هان؟ آره! میبینی تو رو خدا، یک رُمان است با شونصدتا شخصیّت که هر یکی هم میتوانند به نوبهی خود اصلی باشند! به قولِ نویسنده؛ «تا دلت بخواهد توی این داستان آدم است که زندگی عملی دارند و باید کشف شوند.»
برداشت دوّم از نگاه تهمورث روایت میشود که کشف مسألههای داستان افتاده بر گُردهی او. پس از جستوجوهای بیوقفهی تهمورث، در برداشت سوّم نیز دوباره ترلان به خدمت میرسد محضِ نتیجهگیری و گرهگشایی نهایی تا عاقبت و آخرتِ گمشدههای داستان را برای خواننده معلوم کند.
چاپ اوّل این رُمان برمیگردد به ده سالِ قبل. گویا تجدید چاپ هم نشده است. من خیلی اتّفاقی توی یکی از کتابفروشیهای انقلاب پیدا کردماَش. خیال کنم آخرین نسخهی باقیماندهاش در بازارِ کتاب بود. قسمتِ شما هم بشود کاش. حیف است که نخوانید این رُمان را.
* * *
جملاتی از متن این رُمان را بخوانید فعلن؛
-
«آدم به خاطر همین حسها زنده است که مثلن یک روز یک چیزی ازش جدا بشود و به صرافت او بیفتد و همهجا را دنبالش بگردد و یا توی خاطرش همیشه زندهاَش کند.» ص ۳۴
-
«به شکوه گفته بود که بگوید غصهی الیاس را نخورم، او نشد شوهر دیگر و من بیشتر گریه میکنم و بیشتر دلم برای جبهه تنگ میشود. فکر میکنم که زنها چهقدر بَدند که تا این مرد نشد فکر مرد دیگر میافتند. شکوه میگوید، الیاس نشد، یکی دیگه.» ص ۵۴
-
«از آنوقت به بعد فهمیدم که آدم هم مثل رود اگر آرام بگیرد، ساکن شود شکلاَش با یک سنگ کوچک هم عوض میشود. اگر شتاب داشته باشد حرکت داشته باشد سنگ هم که بیفتد رویش جذبش میشود. انگار نه انگار که افتاد. مثل حوض یا رود آرام نمیشود که سنگ که افتاد چند دایرهی تو در تو تشکیل شود و بعد آنقدر وسیع شود، بزرگ شود که در کنارهها گم شود.» ص ۱۶۹
-
«به قیافهی درهم مادر نگاه کردم، فکر کردم که شرقیها به همهی داراییشان علاقمندند. وقتی که هست برایشان زیاد مهم نیست. اهمیّت ندارد امّا وقتی که قرار است برود عزیز میشود. بهرام خان رفتن و نرفتناَش زیاد مهم نبود، یعنی اصلن مرد خانه نبود که مهم باشد. امّا بدری برای قطع شدن پای او دلتنگی میکرد.» ص ۲۳۳
* * *
+ خاطرات عاشقانهی یک گدا؛ + و + و +
+ نویسنده نمیمیرد، ادا در میآورد؛ + و +
+ از آسمون بارون مییاد لیلیا؛ + و + و + و + و +
* * *
* لیلی بهانهی ناگزیر، نوشتهی حسن فرهنگی. تهران: نشر روزگار. چاپ اوّل ۱۳۷۸، ۲۴۸ صفحه، قیمت ۹۷۰ تومان
سارا در 08/11/21 گفت:
چقدر خووووووووووووووووشحاااااااااااااااالم که اومدی. یه عالمه حرف دارم باهات. این جی تاک دهن منو سرویس کرد! نمیذاره باهات بحرفم:((((((((((
مينا در 08/11/22 گفت:
این حسن فرهنگی شاهکاره.کاراش یکی از یکی عاشقانه تر و دوستداشتنی تر.موافقی؟من دنبال خاطراتشم.پیداش کردی به منم خبر بده.
#
نسبتن موافقم با شما. دنبال خاطرات خودش یا گدا؟ من گدا رو خوندم. فکر کنم از لینکهای مرتبط معلوم باشه. دنبالش نیستم دیگه. خاطرات خودش هم، چاپ نشده که. شده؟
حسن فرهنگي در 08/11/22 گفت:
ممنونم.