«ساختار زندگی ما در غم و اندوه تنیده است و اندوه بشری خیلی بیشتر از شادیهای اوست. برای مثال ما لحظات شاد زندگیمان را با عکس گرفتن ثبت و ضبط میکنیم اما بعداً نمیتوانیم کامل به یاد بیاوریم اما غمها را با یک فلاش بک، کاملاً حس میکنیم. ساختار هستی اندوهزا و غمناک است و آدمها در یک رنج مستمر هستند. گاهی اوقات شدت رنجها کم میشود و گاهی اوقات ما سعی میکنیم آنها را فراموش کنیم اما اینها چیزی از موقعیت زندگی کم نمیکند.
ما در شادیهایمان خیلی متنوع هستیم و هرکس به شکلی شادی را تجربه میکند. در صورتی که همه در غمها مشترکیم. غم پایه اصلی است و بین همه ما مشترک است. ما همه آدمهایی متوسط هستیم و نمیتوان برای ما نسخه آدمهای والا را نوشت. رنج مولوی از جنس رنج ما نبوده است و برای ما قابل توجیه نیست چون عملی نیست. آنچه اتفاق میافتد فشار زندگی بر شانههای ماست. اما شاید به طرقی بتوان آن رنجها را کم کرد برای مثال من رمان میخوانم و فیلم میبینم.»
+ ته نوشت
هیچ ترفندی عیسای من نمیشود « روزانهترهای همان دخترک که چهار ستاره کم دارد در 08/12/22 گفت:
[…] جا نمیزنم هنوز. دارم سعی میکنم فراموش کنم و میبینم فراموشی چیزی از موقعیّت زندگی من کم نمیکند واقعاً. رُمان میخوانم؛ دایی جان ناپلئون. بیشتر به […]
رها در 08/12/22 گفت:
عزیز جان
اینجا که می دانم هستی
آنجا چرا نیستی ؟
🙂
رواني در 08/12/22 گفت:
من وقتی غمگینم اهنگ میزارم اکثرا هایده
اهنگ زمستون از افشین مقدم هم خیلی دوس دارم
گاهی هم کتاب میخونم
فکر کنم از مکانیسم انکار خوبه گاهی استفاده کنیم
مبانی داستان کوتاه؛ نقطهی اوج | چهار ستاره مانده به صبح در 09/02/02 گفت:
[…] داستان کوتاه، نوشتهی مصطفی مستور + {goodreads} + این و این من از روی کتابها زندگی میکنم – امّا زندگی بیرون از […]