«میلاد»
تو شبِ میلادِ تو، من چشام چرا بارونیه؟
چرا تو چشمای تو غم یه عمره که زندونیه؟
به جای خنده رو لبات غبار ِ ترس ُ دلهرهاَس
یه زخم کهنه تو دلت کابوس ِ تلخ ِ یه خورهاَس
امشب ولی تموم میشه هر چی که سختی کشیدی
فردا نگاهِ شادتُ به چشم من هدیه میدی
بغضتُ دور بریز ُ باز تو خوابِ من نفس بکش
اشکاتُ بسپر دست ماه، پرواز رو بیقفس بکش
میلادِ تو رویش گل، ضیافت دلدادگی
یه شعر ناب، یه حکم خوب، عاشق شدن به سادگی
میلاد تو همین خطوط، واژه به واژه نام تو
چهار ستاره تا به صبح، شروع یک رؤیای نو
تو انزوای آینه، ببین چه زیباتر شدی
وقتی که لبخند میزنی، آزادی ِ خودبهخودی
آتیش بزن آسمونُ، ستارههاتُ نبره
بگو ستارههای تو، از ابرک ِ سیاه سره
ببین شب میلاد تو غصّهها دارن میرن
فرشتههای مهربون از دستات حاجت میگیرن
از این به بعد دنیای تو، رنگینکمون ِ خوبیاس
حساب رؤیای تو از، کابوس ِ آدما جداس
میلادِ تو رویش گل، ضیافت دلدادگی
یه شعر ناب، یه حکم خوب، عاشق شدن به سادگی
میلاد تو همین خطوط، واژه به واژه نام تو
چهار ستاره تا به صبح، شروع یک رؤیای نو
×××
نهم ِغمگینِ بهمن ِ امسال را فراموش نمیکنم هرگز، نه از روی زیادیِ ناخوبی، اینقدر عاقل هستم که بدانم همهچیز روبهراه میشود حتّا از بیراه، مردم به همان سادگی که آزار میدهند مرا، خوشحالام نیز میکنند؛ یک نفراتی هم هستند عینهو گنج، پنهان شدهاند در گوشهای از زندگی و به وقت پیدا میشوند، محضِ یکجور حُسن اتّفاق برای افزایش امیدواریهای آدمی. قصدم این بود که در سکوت برگزار کنم شادیِ اینروزها را، که به قولِ گفتهی شروود آندرسن؛ “ستایش تنها مخرب آدمی است.” امّا، به واقع دور از ادب است اگر خالی از سپاس بماند محبّت و زحمتِ فؤادِ عزیز که جدای راهاندازی اینجا و آنجا، در آن روزِ فوقالذکر و روزهای دگر ِ پیش و پس از آن، یار و غار شد مرا تا پریشانی ِ آخرین روزِ بیست و شش سالگیاَم (به علاوهی همهی این چند ماهِ بعد از آذر) در خوبی و خوشی بگذرد. شعر «میلاد» از ذوقِ بسیارِ فؤاد میآید و مهربانیهای بیاندازهاَش در آن نهم ِ غمگینِ بهمن ِ امسال که بهترین هدیهی تولّدِ همهی عمرم بوده است تاکنون.
میلاد در 09/02/12 گفت:
:)))) این فواد این همه از اسم من استفاده کرده + یک سری موارد دیگه یه اجازه ازم نگرفت :)))))
چهار ستاره مانده به صبح در 09/02/12 گفت:
=)) من خودم تیربارون میکنمش؛ فقط به خاطر تو :))
فؤاد در 09/02/14 گفت:
میلاد برو اونور بذار باد بیاد. شعرم چرا ناقصه خب 🙁
چهار ستاره مانده به صبح در 09/02/14 گفت:
میلاد برووووووووووووووووو کنار خب، بعدم، من کاملاش رو پیدا نکردم از مسنجر، شما خودت باید زحمت بکشی، نسخهی نهایی رو بدی بهم. بازم ممنونام ازت فؤاد؛ خیلی خیلی خیلی
چهار ستاره مانده به صبح » تا صبح من چارتا ستاره مبهم بود در 16/02/07 گفت:
[…] + دست غم از زندگیم کوتاهه + ای خودِ آزادی، اتفاق افتادی + به دلم زندگی دادی + دارم فردامُ با رؤیات میسازم + قصّهی فردای قشنگ + شروع یک رؤیای نو […]