الان دلام میخواست فلاشبکنامه بنویسم دربارهی یکشنبه هجدهم اسفند، یکجایی حوالیِ رودخانهای در شهری بزرگ نزدیک به تهران، داخلیِ خانهی ما، ساعت کمی از ظهر آنورتر، من از همیشه غمگینتر، شاید هم بیشتر دلتنگ یا بیشترتر تنها و بعد، دربارهی اینکه چرا سارا تعجّب میکند از گاهی غمنوشت در وبلاگهای من و بعد، تعریف کنم برایتان، در آخرین نشست «در حلقهی رندان» سال ۸۷، دو دختر بودند در آن ردیفهای وسطیِ سالن، قایق و موشک و نمکدان و بادبهزنِ کاغذی درست میکردند با پوسترهایی که «نشر ثالث» چاپ کرده بود برای «معجزهی شعر طنز» و ریزریز میخندیدند و پچپچ حرف میزدند و توی کلیپ اوّل، هی با انگشت نشان میدادند جلال را و بعد، یکی از آنها گریه کرد ولی نه بابتِ آن کلیپ دوّم که «مؤسسهی گلآقا» ساخته بود برای «منوچهر احترامی»، نپرسید چرا؟ که غم چرا ندارد عینهو ذوقِ وقتی که بهار با کلّی آرزو بدرقه میکند ناخوبیِ این روزهای مرا. ولی، دیگر نمینویسم. چون کلن نمیخواهم به کسی گزارش کنم من کسی را ندارم! و شاید دلیل اضافهتری هم دارم!!!
۵ دیدگاه نوشته شده است! »
خدا هرگز دیر نمیکند
حضرت علی علیهالسلام؛ «به آن چیزی که ناامیدی و امید نداری، امیدوارتر باش از آنچه به آن امید داری. زیرا، موسی رفت برای خانوادهاش آتش تهیه کند، خداوند با او سخن گفت. ملکهی سبا نزد سلیمان رفت تا بر سر کفر با او مصالحه کند، مسلمان بازگشت و ساحران فرعون رفتند موسی را شکست بدهند، به او مؤمن شدند.»
بگرد
وبلاگهای زنده
چهار ستاره مانده به صبح
- به نام آبان
- روز المر را در خانه جشن بگیریم
- سرنخهای بهاری
- سلام جهان!
- کتابها منتظرند؟
- چگونه مرور کتاب بنویسیم؟
- نخودی
- به افقِ کتابخانهی من
- به یادِ میلک
- این گوزن مال همه است!
- دربارهی سرگذشت یک دایناسور
- شاهکارهای ادبیات را به زندگیتان دعوت کنید
- جایی که وحشیها نیستند
- آموتخانه؛ خانهی مردم
- به سلامتیِ شادی
- برسد به دست والدین، معلمان، مربیان، هنرمندان و غیره!
- یک کتاب خوب، یک اتفاق بد
- بِبَر و بیار
- کتاب بپوشیم – ۵
- تا صبح من چارتا ستاره مبهم بود
برچسب
book
books
I Love Books
ادبیات کودک و نوجوان
اقتباس
انتشارات امیرکبیر
انتشارات ققنوس
انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
داستان کوتاه
داستان کودک
رمان
رمان ایرانی
رمان خارجی
رمان نوجوان
رمان کودک
روانشناسی
زندگی جدید جناب دایناسور
شعر
شعر نو
عشق
عکس
فیلم
فیلم ایرانی
فیلم خارجی
فیلم سینمایی
لاکپشت پرنده
مجموعه داستان
مجموعه شعر
نشر آموت
نشر افق
نشر نون
نشر چشمه
نشر چکه
نمایشگاه کتاب
نوجوانان
نویسندگی
کتاب
کتاب تصویری
کتاب نوجوان
کتاب کودک
کتاب کودک و نوجوان
کتابخوانی
کودکان
کودکان و نوجوانان
یزد
از این لحاظ
- I Love Books
- Life is Beautiful
- اتاق تجربه
- ادبیات مقاومت
- ارادتمند شما عزرائیل
- از خانهی خودمان شروع کنیم
- اوستا کریم! نوکرتیم
- اوکی مِستر
- اینم یه جورشه
- بابا گلی به جمالت
- بازی وبلاگی
- به اضافهی من
- بچّهی سرراهی
- جام جهانی برزیل
- حاشیه بر متن
- خبرگزاری رؤیا
- دربارهی خودم
- دربارهی کتابها
- دستهبندی نشده
- رؤیای نوشتن
- رمان
- روانشناسی
- ریزش هوای سرد
- زندگینامه
- شعر
- صبح روز چهارم
- صفحهی بیست
- فیلمنامه
- ماجراهای من و راجرز
- مادموزل مارکوپلو
- مجموعه داستان
- نمایشگاه کتاب تهران
- هایکو کتاب
- هر چی
- پویا ایناشون
- کتاب یزد
- کتابخانهی روستایی
- کتابخوانی برای سالمندان
- کودک و نوجوان
- یزدگَردِ چهارم
- یک چمدان عکس
همون در 09/03/12 گفت:
خیلی عذر می خوام عزیزم اما خیلی غلط می کنی که دیگه نمی نویسی …….اما چه قدر این پستت غم ناک بود الانه که گریه کنم به خصوص این قسمت اخرشه من کسی را ندارم و شاید دلیل اضافه تری هم دارم خیلی ها کسی ندارند و دلایل اضافه تری دارند اما این قدر غمناک نیستند …………………..تو می نویسی پس هستی اگه ننویسی نیست می شی >>>>>>دی
رواني در 09/03/12 گفت:
اگه ننویسی من کدوم گوری بیام مطلباتو بخونم؟
زهرا در 09/03/13 گفت:
ببین این کامنتا رو٬ دقیقاً همونان که دوست داری.
من یهکم حرف نمیزنم که غصهت نشه٬ بنویسی… چون از این جمله که دفعه اولت نبود زهرا متنفرم. از اینکه شوخیهام رو باید کامنت بدم٬ بترسم از جملههام متنفرم. اصراری نیست به حرف زدن٬ هست؟ من دوست داشتم یک نفر باشه که زود بفهمه حرف آدم رو٬ برنداره جمله مشابه ها رو پیدا کنه بگه تو منظور داشتی… دختر بازی در نیاره وسط شوخی و خنده. اگه تو عذاب میکشی از حرف من٬ من تا دوروز بعد باید زنگ بزنم که به قرآن منظوری نداشتم. چهکاریه که این کثافتکاری رو به اسم دوستی ادامه بدیم؟؟ خسته شدی از همه اینوری ها٬ من چرا هی اصرار دارم خودم رو جدا کنم وقتی احساست اینه…
نسیم در 09/03/13 گفت:
سلام.کجایییییییییییییییییی تو دختر؟حالا دست آخر این بچه بزرگ شد یا نه
دلمون برات تنگ شده خوبببب
نسیم در 09/03/13 گفت:
بخاطر باران هم که شده میمانم ,، میدانم که صدات ، همیشه صداست ،، و همیشه برای من صدات ، چتر میشود اینجا