«… من در دهکدهاى در کنار دریاچه ارومیه به دنیا آمدهام. قطار از آنجا رد مىشد، قطار چیز عجیبى است. من هیچ وقت به قطار به چشم یک ماشین نگاه نمىکنم. قطار خیلى زنده است. فکر کنید چقدر خوب است که قطارى از کنار دریاچهاى رد شود. یک نم هم که باران بزند… هر کس جاى من بود شاعر مىشد. یک بار خبرنگارى از من پرسید، «لابد تمام بچههاى آن ده شاعر هستند!» من گفتم؛ آره!
دروغ هم نگفتم.
گفتند چرا مشهور نشدند؟ گفتم لابد بلد نیستند به تهران بیایند.
طبیعت در شاعر کردن انسانها خیلى تأثیر دارد. قطار خیلىخوب است. اسب هم… من اصلن دنیا را بدون قطار نمىتوانم تجسم کنم. اصلن!»