«من اوّلین اشتباهم را در یازده سالگی کردم، وقتی آن پسر از من پرسید که آیا میتوانم به او مداد قرض دهم؛ از آن زمان، تشخیص دادم که بعضی اوقات تو هیچ شانس دوّمی به دست نمیآوری و بهتر این است که هدایایی که دنیا به تو میدهد را قبول کنی. البته ریسکی در این کار است، امّا آیا این ریسک بزرگتر از چهل و هشت ساعت در اتوبوس نشستن تا اینجا و وقوع این حادثه است؟ اگر من قرار است به کسی یا چیزی وفادار باشم، اوّل از همه باید نسبت به خودم با وفا باشم. اگر من به دنبال عشق واقعی میگردم، ابتدا باید توانایی یک عشق متوسط را در خودم کشف کنم، تجربهی کمی که از زندگی دارم به من درس داده که هیچکس صاحب هیچچیز نیست، همهچیز یک فریب است، و این مورد همانند چیزهای غیرمادی در مورد مادیات هم صادق است. تمام کسانی که چیزی را از دست دادهاند همیشه فکر میکنند آن چیز برای همیشه ماندگار است (که بارها برای خود من هم اتفاق افتاده) و در آخر نتیجه گرفتهاند هیچ چیز واقعاً به آنها تعلق ندارد.
و اگر هیچچیز به من تعلّق ندارد، هیج دلیلی ندارد که وقتم را برای جستجوی چیزهایی که برای من نیستند، تلف کنم. بهترین آن است که جوری زندگی کنم که امروز روز اوّل و آخر زندگیام است.»*
*نمیدانم فایلِ این کتاب را از کجا دانلود کردهام، داستانی است با عنوان «یازده دقیقه» ابتدای صفحهی اوّل نوشته «شهرنوش پارسیپور»، لابُد ترجمه از اوست. نویسنده هم «پائولو کوئیلو»، که «نسیم» میگوید چاپ این کتاب حالا ممنوع است.{البته نمیفهمم چرا؟ داستان مورد خاصی نداشت به نظر من.} ماجرای آن هم دربارهی دختری است به نام «ماریا» و روایتی ساده از زندگیِ سختِ او که فاحشه است در ژنو. نویسنده تلاش کرده تا توضیح بدهد چرا؟ و توصیف کند چهگونه؟ میشود که دختری سر از ناکجاآباد بدکارگی درمیآورد. داستان بدی نیست. دستکم دخترانه است. عشق و عاشقی هم دارد. به قولِ آن علاقهمندِ نوشتههای پائولو که در مقدمه ذکرخیرش رفته است، برای اینکه بهانه بدهد به آدم برای کمی تفکّر در باب سرنوشت، خوب است. برای من کمی تکراری بود. وقت دانشجوییام – به اقتضای رشتهی درسیام – بهقدر کافی دربارهی زندگیهایی از این دست خوانده و شنیدهام. بههرحال خواندنِ آن بیشتر از سیدقیقه وقت شما را نمیگیرد. ضرر ندارد، بخوانید./ امیدوارم عنوان را درست نوشته باشم از اشعار سهراب سپهری است.
sara در 09/05/18 گفت:
خوبی عزیز دل؟ راستش غافلگیرم کردی. فکر می کردم به کلی منو از یاد بردی.
چهار ستاره مانده به صبح در 09/05/21 گفت:
خوبم. من شاید کمتر نشون بدم ولی از یادم نمیره. تو که همیشه به یادتم :*
نسيم در 09/05/19 گفت:
این که کتاب دیگر چاپ نمی شود و ممنوع است برای خود من هم سئوال است
اما اگر به سایت اتشارات کاروان هم سر بزنی جلوی اسم این کتاب نوشته نایاب
اما
ببینم تو واقعا کتاب رو تو ۳۰ دقیقه خوندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی نزدیک به ۲۰۰ صفحه کتاب رو تو سی دقیقه که میشه هر دقیه تقریبا ۶ صفحه ؟؟؟؟
من اگه می خواستم کتاب رو بخورم هم بیشتر طول می کشید دخترک
در مورد این کتاب هم اونچیزی که من در کتاب دیدم علاوه بر سرنوشت حقیقت حال آدم ها بود
روسپی هایی که از خیلی ها نجیبترند و خیلی هایی که …
اصلا توی همان شعر روسپی می خواستم همین را بگویم که مثلا خیلی ها عاشقی را پس می زنند به هوای اینکه می خواهند آزاد باشند و اینکه ما هم در دنیای امروز باید روسپی گری بیاموزیم تا مجسمه آزادی باشیم برایشان
آنچه برای من بیشتر جلوه داشت تعدد روسپی های اطرافم بود که خود را آزاد می دانند
چهار ستاره مانده به صبح در 09/05/21 گفت:
🙂 آره خب، البته شایدم چند دقیقه بیشتر. اما فکر کنم همینقدر طول کشید. تند میخونم خیلی؟
Bita در 09/05/24 گفت:
زندگی آبتنی کردن در حوضچهی اکنون است…
من این کتاب را حدود سه سال پیش خوندم. اول همین قسمت کوتاه را از اینترنت دانلود کردم و بعد یک روز رفته بودم کتابفروشی که با کمال تعجب دیدم کتاب اونجاست! البته نسخهی انگلیسی کتاب را گرفتم و متوجه شدم که ترجمهی پارسیاش در بعضی جاها دچار سانسور شده که میشه گفت خیلی داستان را تحت تأثیر قرار نداده.
بهنظر من هم چندان داستان سطحبالایی ندارد ولی خوب نوشته شدهاست. با این حال ۲۰ دقیقه برای خوندنش خیلی خیلی کمه! یک دوستی دارم که روی نظرش خیلی حساب میکنم. بهش دادم بخونه و خیلی ازش خوشش اومد، بهصورتیکه تا این لحظه دیگر رنگ کتابم را ندیدم!
خب البته ممنوع بودن چاپش خیلی عجیب نیست، البته تا وقتی که ندانیم بخشهای «واقعاً» غیر قابل چاپ کتاب (در ایران) حذف شدهاست.