من یک بیهمهچیزِ حسابیام، اگر شغل و پول و خانه و همسر و ماشین و … بشود همهچیزِ آدم. من فقط یک نام دارم با یک نامخانوادگی و شناسنامهای که قرار است «المثنی» باشد امّا نیست. یعنی، من ابدن دلم رضا نمیدهد محض یک شماره سریالِ کذایی که اشتباهِ سازمان ثبت و احوالِ {لعنتیِ} کرجِ {کوفتی} است یک مهر کجکی ضایع را نقش کنند روی صفحات شناسنامهام که خیال کنم دستکم دو نسخه از رونوشت صفحهی اوّل و دوّم آن در بایگانی کارگزینی تمام سازمانهای دولتیِ این مملکت موجود باشد.
من شناسنامهام را دوست دارم بری اینکه تنها سندرسمیای است که نشان میدهد من یکوقتی در ابتدای دههی شصت در یک محلهی معمولی در حاشیهی شهرستانی در غربِ خوبِ استان تهران به دنیا آمدهام و هنوز زندهام. وگرنه کارت ملّیام از درجهی اعتبار ساقط است. چونکه ده سال از تاریخ صدور آن میگذرد و امسال، یکهزار و سیصد و هشتاد و هشت شمسی است و امروز، دوّم خرداد.
این یادداشت دربارهی اینروزهای انتخاباتِ ایران است. تأکید من بر «ایران» است و شما فرض کنید به عنوان یک خارجی حرف میزنم. گیرم، پاسپورت نداشته باشم و در حافظهی هیچ مرزی، هیچ خاطرهای از من ثبت نشده باشد که مرا حین عبور نشان بدهد با چمدان و لبخند و دستی که تکان میدهم برای پدری، مادری، خواهری، برادری، دوستی، کسی، چیزی.
خواستم بگویم من، به عنوان یک بیهمهچیز در انتخابات شرکت میکنم و انتخاب من حتماً اصل بیستم از قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران خواهد بود که از عموم ملّت و برخورداری آنها از حقوق انسانی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی حمایت میکند. و اصل بیست و دوّم، که دربارهی مصونیّت شغل، مسکن، جان، مال و حیثیت افراد است و اصل بیست و سوّم، که بر آزادی عقیده تأکید دارد و اصل سی و چهارم، که حقّ دادخواهی را برای عموم افراد جامعه بیان میکند.
طبق روال قانونی، من از شانزده سالگی در صحنهی انتخابات حاضر بودم و در تصمیمگیریهای مهم برای کشورم شرکت داشتهام. زمانیکه رأی اوّلی بودم، حقوق دانشآموزی داشتم و حتّا نمیتوانستم خودم انتخاب کنم که به کدام دبیرستان بروم و یا در چه رشتهای تحصیل کنم. امّا حق مسلّم من بود که رأی بدهم. در انتخابات شرکت کردم و رأی من «سیدمحمّد خاتمی» بود.
امّا این روزها، من هیچ مطالعهای دربارهی هیچکدام از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری ایران ندارم و سخنرانیهای هیچکدام از آنها را پیگیری نکردهام و شناختی ندارم که برمبنای آن تصمیم بگیرم. حتّا اگر دوباره بروم محض گزینشهای عقیدتی – سیاسی این ادارهجاتِ دولتی، و آن خانومهای محجبهی حراستی ازم سؤال کنند «نظرت دربارهی دولت نهم چیه؟» دوباره خواهم گفت: «نظر خاصی ندارم.» و وقتی که دوباره میپرسد: «چرا؟» میگویم: «برای اینکه از وقتی «محمود احمدینژاد» به عنوان رئیسجمهور انتخاب شد من هم بیکار شدم و در خانهی پدریام به همراه والدین و برادر کوچکترم زندگی میکنیم. مادرم خانهدار است و برادرم دانشآموز و پدرم هم بازنشسته با یک حقوق ثابت که در خانهی ما دولت یعنی او و او برای ما خانه خریده است، به ما نان میدهد با امنیّت و پول. پس، چهار سال است که دولت جمهوری اسلامی هیچ نقشی در زندگی ما نداشته است.» ما بیشتر اوقات در خانه هستیم. پدرم مریض است و نمیتواند زیاد راه برود. ماشین هم نداریم. به مسافرت نمیرویم. مادرم میگوید اگر شب کسی در خانه نباشد، دزد خالیترش میکند. من دیگر کمتر به تهران میآیم، کرایهی تاکسی گران شده است و مترو شلوغتر. قدرتیِ خدا، قد و وزن ما هم از نوجوانی به اینور ثابت ماند روی صد و چهل و دو، سه سانت با سی و شش کیلو.
من هیچ توقّعی از هیچ کسی ندارم مگر یک شارژ مادامالعمر ایدیاسال از یک شرکتِ خوب که به قدر پارس آنلاین خر نباشد. با یک دستور اقدام لازم برای درخواستِ اهالی محلهی ایشان تا ایدیاسالشان بشود. اگر شد تورّم را هم کاهش بدهید و شوهر را افزایش. وگرنه، خودِ حضرت باریتعالی که مالک این دنیا و یومِ جزا هم میباشد در آیات ۷۲ از سورهی احزاب، ۳۴ و ۲۹ از سورهی بقره، ۶۱ و ۷۰ از بنیاسرائیل، ۱۱۵ از طه فرمودهاند که ما امین ایشان هستیم و همهچیز برای خاطر ما خلق شده و ما نسبت به همهی موجودات برتر تشریف داریم و حتّا فرشتگان ملزم و موظف هستند به سجود در برابر مای ویژه و برگزیده که یعنی همین انسان بودن ما یک حق مستمر و غیرقابلزوال است و قابلاحترام هستیم از لحاظ حیثیت و شخصیّت و باید حرمت ما نگه داشته شود از نظر اختیار و آزادی که من حق دارم فکر کنم، حق دارم انتخاب کنم، و حق دارم دربارهی انتخاب خودم اقدام کنم و حق دارم آزادانه، دربارهی فکرهایم حرف بزنم یا بنویسم. نه اینکه عمو/خالههای گشت ارشاد با این فیل.ترچیها یا آقای حراستیهای سازمانها یا فاطمهکماندوهای دانشگاهها یا …
حالا حرفِ من بیهمهچیز هیچ، حرفِ خدا که حجّت میشود. نمیشود؟ پروردگاری که ایشان باشند میفرمایند انسان یکجور موجودی است که ظرفیّت علمی دارد. یعنی میتواند یاد بگیرد و بشناسد. پس باتوم و حبس و زنجیر چاره نیست. در ادامه ایشان اشاره میکنند که هدایت این موجود هم تکوینی و تشریحی است، خدا ثواب و عقاب را معلوم میکند. ارزش و ضدارزش را نشان میدهد. چراغ هم میگذارد محض علامت، بعد میگوید: «بنده جان! تو الان مختار، منام هادی، کمکم عالم شو با عاقل، بگرد پی راه از بیراه.» من ندیدم خدا، از این ماشینهای «وَن» داشته باشد با چند کارگزار خانوم و آقا، خفت کند بندههای بدبختِ توی خیابانها را، زوری راهی بهشتِ برین کند ایشان را یا برود دور دوّم سفرهای استانی (از سری شهرستانهای استان تهران)، برای ملّت روضه بخواند فلان محل این همه جمعیّت بیزبان دارد با منهای صفر امکانات لازم برای شهروندان ولی حقوق مادی و معنوی زمانی محفوظ است که … آدم دربارهی چی حرف بزند که سیاسی نشود؟ درخت خوب است؟ فکر کنید ما سبز برگان درختان همه دنیا را نشمردهایم هنوز … *
* این ته حرف از شعرهای حمید مصدّق است و بهانهی کل حرفهایم به خاطر حرفهای بهاره رهنما بود که «نه به عنوان یک بازیگر که به عنوان یک زن ایرانی ،یک مادر و یک نویسنده میخواهد در انتخابات شرکت کند.»
نسیم در 09/05/26 گفت:
من این نوشته رو خیلی دوست داشتم
اما وقتی تو ریدر خوندم هواسم نبود تو نوشتی
الان که اینجا دیدم تعجب کردم
گفتم حتما بنویسم که عالی بود