پنجشنبه – ۲۳ / مهرماه / ۱۳۸۸
پیشتر، دربارهی تورهای عکاسی چیلیک نوشته بودم. تیرماه بود. ته سفرنامهی تفرش، اشاره هم کرده بودم به برنامهی آیندهی تور که یحتمل «قلعه رودخان» باشد و الان آمدهام خبر بدهم؛ دوستان خوب! منتظر باشید دو، سه هفتهی آینده برنامهی قطعی سفر یکروزه به قلعهی یادشده از سوی پایگاه عکاسی چیلیک اعلام خواهد شد. همچنین، خبرسوختشدهای هم دارم برایتان؛ بنده روز گذشته مسافر کویر مرنجاب بودم به همراه دوستان و عدهای از اعضای پایگاه عکاسی نامبرده.
ثبتنام و شروع سفر شبیه قبل بود. منهای ساعت حرکت که یک روز مانده به پنجشنبه از سه و نیم صبح افتاد به دوازده شب. اتوبوس سبزرنگِ سفر قبلی هم شده بود یک اتوبوس زرد! با سی و چند نفر همسفر که بنابر آمار قریب به بیست درصد ایشان چهل سال به بالا سن داشتند و مابقی کمتر. جمعیت شایان توجهی نیز مجرد بودند – سلام جلال – اما خبر خوشِ امیدانگیز اینکه امروز دو نوگل خندان که در تفرش همسفر ما بودند به عقد همدیگر درخواهند آمد. از لحاظ مراتب تقدیر از این حرکت و بیان تبریک و ابراز شادمانی عرض کردم.
بیتأخیر و توقفهای سفر تفرش، نیمساعت مانده به اذان صبح رسیده بودیم به امامزاده محمّد هلال بن علی (ع) در کاشان. نمای ورودی امامزاده، با آن صحن وسیع، ترکیب عالی رنگ کاشیها و انعکاسهای نور در شفافِ آینهکاریها به علاوهی زیبایی گنبد و گلدستهها و اینجوری که خلوت بود در ابتدای صبح، بهانه شد برای یک دل سیر گریستنام که مثلن بروم کنجِ کوچکی را پیدا کنم و نشسته باشم روبهروی ضریح و طی فرایند برونریزیِ دلتنگیهایم، اشک بریزم هی و کسی سؤالپیچ نکند مرا از برای علّت که یعنی آدم یکسری دردهای ناگفتنی دارد که هنوزم «نهفته به ز طبیبان مدّعی».
پس از ادای فریضهی نماز صبحگاهی و قضای حاجت، حرکت کردیم تا وقت مناسب برای عکاسی از منظرهی طلوع ِ خورشید در کویر تلف نشود. بیست، سی دقیقهی بعدتر بود که اتوبوس توقف کرد و دوستان عکاس پخش و پلا شدند در دشت و دوربین به دست، در کمین خورشید بودند تا طلوع که از آن منظرههای کارتپستالیِ خاص بود که آدم دوست دارد عکساش را با سایز خیلی بزرگ چاپ کند و قاب بگیرد و بزند سینهی دیوار و بنشیند به تماشا و خیالپروریِ دوبارهی خاطرههایی که امیدهای تازهای را در آدم زنده کردهاند و حالا شدهاند بهانهی تداعیِ روزهای خوبِ رفته از دست و مانده به یاد. از آن خاطرههایی که پُر شدهاند از لحظههای گرگومیش که مردّدی بین ماندن و رفتن و وصفِ ماجراهایی که فقط خودت درک میکنی چرا به عذاب خودت نشسته بودی در آن وقت.
با دوبارهی حرکت عازم کویر مرنجاب شدیم و در این فاصله، صبحانه را در اتوبوس صرف کردیم و دل و رودهای ازمان رفت که رفت.
بعد، این را هم بنویسم؛ از مرورِ حرف و حدیثهای هومن و خاطرههایی که تعریف میکرد دربارهی سفرهای چندبارهاش به مرنجاب، عظمتِ پُرقدر کویر، زیباییهای شگفت در ساحتِ سادگی. یادِ وقتی که ایران بود و همان یکی، دو دیدار و چههمه گفتوگوهایی که مخاطبی داشتم به دور از تصورهای معمول و احساسات شتابزده، همراهِ همدلی بود. از آن نوع رفقا که مثال نقضاند برای ادعایی که میگوید دوستی دختر و پسر محال است بی اعمال فاکتور جنسیّت.
مرنجاب خالیِ یکدستِ سرشاری بود. تجلّی اعجاز و تجمّع نشانه. آدم دلش میخواست در آن خلوت تنهای تنها باشد با فیگورهای ممتازِ فیلمهای معناگرا که مثلن دختر سرگشتهی پریشانی با دغدغههای ذهنیِ پیچیدهای باشم که خسته از همه، افسرده از خویش به پناه آمده است در پهنای بیحدِ کویر و تن به خاک سپرده از لحاظ مبنای مادی خلقت و دل به آسمان پیوند زده از لحاظ سرشت و فطرت و مگر نهاینکه در کویر فاصلهای نیست بین آسمان و زمین و آن خط افق در دوردست با غلبهی رنگهای سرخ و نارنجی و مثلن نوشتن به مثابهی استغاثهای از برای یافتن راه. عاشقانهای غمناک پُر از آرزوهای رفته از یاد، حسرتهای مانده بر دل، سرابِ رؤیاهای شیرین و مبعوث شدن تخیّل تا پیامآورِ نقطهای باشد برای ختمِ این برهوت که واقعیّتِ دنیاست و صدای دورِ آوازی نمناک محض بازگوییِ حکایتِ دریایی سابق در حافظهی زمین که اینک، کویریست در نزدیکی تهران.
توقف بعدی، کاروانسرای مرنجاب بود و بعدتر، چاه معروف آنجا و دریاچهی نمک و جزیرهی سرگردان که من خوابام بُرده بود دیگر و همین تا بازگشتِ دوباره به امامزداه هلال. ناهار و نماز و …
<>
+ پیشنهاد میکنم مسئولان محترم سازمان میراث فرهنگی و گردشگری و اینا یه سفر داشته باشن به تپههای شنی دوبی و موقعیت و امکانات و … اونجا رو مقایسه کنن با کویر مرنجاب. خجالتتون نمیآد جدن؟
+ از مسافرت با بزرگسالهایی که معتقدند به خواب در رأس ساعت و حضور دست به سینه بیزارم.
+ از تکراریهای سفر به تفرش و مرنجاب اینکه دوباره بستهی فرهنگیام را در اتوبوس جا گذاشتم و دوباره به عنوان خوشخندهترین انتخاب شدم و دوباره با زهرا بودم.
+ اینبار عکاسی هم کردم. با تشکر از مهدی بابت دوربین و محبت ایشون.
+ اشاره میکنم به حضورِ خوب معصومه و مریم (از دوستان زهرا) و ایشون.
+ اجازه میخوام که محمّدرضا رو به عنوان پدیدهی این سفر معرّفی کنم.
+ پانتومیمبازی در اتوبوس عالی بود.
+ فال حافظ این سفر رو دوست داشتم. ولی وقتی آقای چیلیک سؤال کرد فال کی به دلش نشست من توی مود لج بودم و نگفتم.
+ تأکید بر جای خالی ایشون.
{به روایت کلبهی دنج؛ کویر مرنجاب،اینجا تجلی وسعت سرکشیست. نمای مقاومت و ایستادگی. جایی که کلام از احساس عریان میشود و بیرحمی و سرکشیاش عیان.}
آوامین در 09/10/16 گفت:
پس خدا رو شکر حسابی خوش میگذره…
شکر…
شاد باشی همیشه و همیشه به گردشو سفر و تفریح…
چهار ستاره مانده به صبح در 09/10/17 گفت:
ممنونم دوست خوبم 🙂
صيد قزل آلا در مدرسه در 09/10/16 گفت:
سلام دوست جان
انشاالله که حسابی خوش گذشته باشه
راستی اون عکس یاسر قدسی توی بلاگش هم مالِ همین کویر مرنجاب هستش
راستی یه سوال داشتم
برای این تور کویر شما هزینه ای هم پرداخت کردید؟ و اگر پرداخت کردید ممنون میشم بهم بگی چقدر
منتظرم دوست جان:)
چهار ستاره مانده به صبح در 09/10/17 گفت:
🙂 هزینهی تور بیست و هفت هزار تومن بود. منتها یکسری تخفیف هم داشت برای اعضای پایگاه و فلان و بهمان
صيد قزل آلا در مدرسه در 09/10/16 گفت:
راستی این عکس ها معرکه هستن. خودت گرفتیشون؟
چهار ستاره مانده به صبح در 09/10/17 گفت:
واقعن؟ معرکه؟ ای بابا. اوهوم. عکسها از خودم است.
کلبه دنج در 09/10/18 گفت:
عکس اول و سومی که گذاشتی، حرفه ایه. زاویه دید و کادرت عالی اند.
عکس آخریه هم جالبه، ایده قشنگیه.
سانی در 09/10/18 گفت:
چقدر عکس های زیبایی
عالی بود واقعا لذت بردم
بیتا در 09/10/19 گفت:
سلام رؤیا خانم؛
سفرنامهی کامل و قشنگی نوشتی. عکسهایی که گذاشتی هم خیلی زیباست.
هیچ میدونی الان فاصلهی من با کویری که عکسش اینجاست چقدره؟ کمتر از ۷ کیلومتر. بنابراین بهم حق بده دلخور باشم تا اینجا اومدی و سراغ من را نگرفتی.
خیلی خوشحالم از اینکه سفر ماندگاری شده و بهت خوش گذشته، اما امیدوارم دفعهی بعد یادت نره راه کویر مرنجاب از «کاشان» میگذره. 😉
خوش باشی همیشه عزیز من.
مهشاد در 09/10/20 گفت:
واااای چقدر عاااالی ست من مدت هاست که در آرزوی دیدن مرنجاب ام!…. ان شاالله که همیشه همین طور خوش بگذردددددد:):*
پسر خدا در 12/09/22 گفت:
سلام
جالب بودن…