«چهل و نه بار سینما رفتهام. یک رُمان نوشتهام و دههزار داستان کوتاه.
پنجاه بار به سخنرانی رفتهام و بیست بار به شب شعر و بیستهزار بار تنها بازگشتهام.
سیصد و چهار کتاب خواندهام. چهل و دو کتاب قرض دادهام، سیتای آن را فراموش کردهام.
پنجاه دفعه عاشق شدهام. یکبار ازدواج کردهام و سی سال سالگرد آن را جشن گرفتهام. دو میلیون بچّه داشتهام و دوتایشان را بزرگ کردهام.
هزاربار به یاد ایران افتادهام، هزار هزاربار خواباش را دیدهام و هربار کمی از خودم را از دست دادهام و هرگز جواب پیدا نکردهام.»
اشتباه نکنید. خودم را نمیگویم. من هنوز چنین تجربههایی را نداشتهام در زندگیام. میپرسید پس کی؟ لابُد میشناسیدش؛ روحانگیز شریفیان. بلی، همآن نویسندهی رُمانِ «چهکسی باور میکند، رُستم؟» تازگی کتابِ دیگری خواندهام از او که مجموعهایست از داستانهای کوتاه. نوزده داستان کوتاه؛ دوستان خداحافظ، تابلو برای فروش نبود، کافه تابستانی، آنجا کسی غریبه نبود، مروارید غلطان، پسرهایم، سالهای از دست رفته، بشنو از نی، دلهره، هوای بیرون، نگرانیهای کوچک ما، همسفر، دیرمانیان، یارا، درگذر زمان، غذای پرندهها یادت نرود، داستان سه مرد، روزی که هزاربار عاشق شدم و پنجره که پنجره داستان نیست البته. یادداشتیست به نیّتِ اتوبیوگرافینویسی. سطورِ فوق را از هماین دو صفحهی پایانی کتاب انتخاب کردهام.
«دوستان خداحافظ» نام اوّلیّنِ داستانِ کتاب است با راویِ اوّلِ شخصی که البته داستان، داستانِ او نیست. پس چی؟ نگاه کنید به شروع داستان؛ "وقتی در اتاقش را در بیمارستان باز کردم و دیدم روی تخت نشسته، نفس راحتی کشیدم، آخر هفته پیش با هم قرار ماهیگیری گذاشته بودیم. صبح تلفن کردم که بقیه قرار و مدارمان را بگذاریم که دخترش گفت:«بابا خونه نیست.»" بعد؟ بعد این آقایی که روایِ داستان است میرود بیمارستان عیادت اون بابایی که خونه نیست و اون بابا ماجرا را تعریف میکند که شب قبل میهمان بودهاند و او دچار کسالت آنی میشود، به منزل میگوید که عیال پاشو بریم خونه که تعارفبازیِ ایرانی شروع میشود که هنوز سرشب است و کجا و فلان و بهمان. بعد اون بابا هم نمیخواهد بگوید که مثلن سرش درد میکند. چرا؟ یعنی من تا ته داستان را تعریف کنم برایتان؟ عمرن.
داستان دوّم با نام «تابلو برای فروش نبود» اینطوری شروع میشود؛ «من مهندس شیمی هستم و در یک شرکت دارویی کار میکنم. زن و بچّه دارم، زندگیام ساده و معمولی است. اهل هنر و این چیزها هم نیستم، یعنی استعداد هنری خاصی ندارم. امّا شاید تعجّب کنید اگر بگویم که یک نمایشگاه نقّاشی دارم.» حالا این داستان هم، داستانِ راوی نیست که. داستانِ دوستِ او، اردوان است که عاشق نقّاشی بود و «مشدعلی» موضوع همهی آثارش بود الا یکی که نقّاشی دختری بود با موی بافته و …. هان؟ همایندیگر، باقیاش را بروید خودتان بخوانید.
امّا «کافهی تابستانی»؛ یکروز آفتابی را تصوّر کنید در کافهای، در یکی از خیابانهای فرعی وسط شهر که درهای شیشهای را باز کرده و چند میز صندلی بیرون، در پیادهرو گذاشته است. حدود ساعت یازده صبح است و دو خانوم میانسال نشستهاند پشت میزی. یکی نامهای را نشانِ دیگری میدهد که مستأجرش از تهران برای او فرستاده و خودشان کجا هستند؟ بلاد کفر. داستان با دیالوگهای این دو زن روایت میشود که شِکوه و گلایهی مستأجر در نامه را بهانه کردهاند و دربارهی دشواری و سختی زندگی خودشان در غربت صحبت میکنند.
بس نیست به نظرتان؟ یعنی من بنشینم دربارهی هر نوزده داستان بنویسم؟ نوزدهتااااااااا. فکر کن. ولی میدانید نثر روانِ خانوم شریفیان باعث میشود اصلن خسته نشوید وقتِ خواندنِ داستانهای این کتاب. تازه، محلِ رخدادِ بعضی داستانها در ایران است و برخی دیگر خارج. بعد، نویسنده یکسری موضوعهای سادهرا دستمایه کرده است امّا، داستانهایش را به شکلی جذاب روایت میکند. مثلن؟ مثلن داستانِ «نگرانیهای کوچکِ ما» که دربارهی یک خانوادهی ایرانیِ مقیمِ خارج است در آستانهی سالِ نوی میلادی. بعد، مادربزرگ و پدربزرگِ خانواده کوبیدهاند از ایران رفتهاند پیش دختر و نوههایشان و حالا بابت درستکردن شامِ شبِ عید … قرار نیست که من همهی داستانهای خانوم شریفیان را لوث کنم که. فقط دربارهی داستانِ «پسرهایم» این را بگویم که ترجمهی انگلیسی این داستان در مسابقهی داستان کوتاهنویسی در لندن در سال ۱۹۹۵ در London Art Board به مرحلهی نهایی رسید.
برای حُسنختامِ هم پاراگرافی از داستان «غذای پرندهها یادت نرود» را میآورم و پیشنهاد میکنم داستانهای «روزی که هزار بار عاشق شدم» را بخوانید. نمیگویم شاهکار است و یا منتظر داستانهای حیرتانگیز نباشید. امّا قول که شما هم از خواندنِ این کتاب لذّت میبرید. شاهد؟ بیتا.
«آدم شجاع تنها میماند. اگر بخواهی مردم را همآنطور که هستند ببینی، خیلی تنها میشوی تازه شجاعت همه این نیست که آدمها را همآنطور که هستند ببینی، شجاعت واقعی آن است که آنها را ببینی و اهمیّت ندهی و راه خودت را بروی.»
انتشارات مروارید، چاپ سوّم، ۱۳۸ صفحه، قیمت ۱۷۰۰ تومان