چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

خیابان شریعتی ـ جنب خیابان گَل‌نبی ـ حسینه‌ی ارشاد
«شب بیست و یکم است. من می‌گویم بیا امشب دعا کنیم وقتی دارند سرنوشت یک سال‌مان را رقم می‌زنند، عین هم رقم بزنند. تو می‌گویی:
«یعنی چی عین هم؟ اگه قرار بشه من ام‌سال بیفتم توی چاله، تو هم می‌خوای با من بیفتی؟»
می‌گویم:«دعا کن عین هم باشه!بعدش هم مواظب باش تو چاله نیفتی!»
می‌رویم حسینیه‌ی ارشاد. قبلن برای تحقیق تو در مورد نشریات زمان شاه آمده‌ایم کتاب‌خانه‌ی این‌جا. من همیشه توی کتاب‌خانه‌ها آب‌روریزی می‌کنم. بلد نیستم آهسته حرف بزنم. یکهو وسط جمله صدایم بلند می‌شود یا به سُرفه‌ی شدید می‌اُفتم.
تو اصرار می‌کنی که باید این‌جا عضو شوم. خودت چند سال است که عضوی. من می‌گویم اگر عضو شوم ….
تو می‌گویی وقتی سوژه، امام علی (ع) باشد باید یک‌سَری هم به شریعتی بزنیم. شب‌های قدر خوب است بیاییم این‌جا نَفَس بکشیم. کتاب‌های شریعتی را که با جلد مشکی و ….
توی حیاط حسینیه غُلغله است.
من و تو خوش‌حال می‌شویم. هم‌این‌جا توی حیاطِ حسینیه زیرانداز کوچک‌مان را پهن می‌کنیم و می‌نشینیم. دوشت دارم قرآن به سر گرفتن تو را تماشا کنم. این‌جا آنتن هم داریم که پیامک بدهیم به هم:

– baa chashm haaye ghahve ei ehyaa gerfti …

مراسم که تمام می‌شود می‌پرسم:«دعا کردی؟»
می‌گویی:«دعا کردم سرنوشت‌مون یکی باشه. امّا تو عاقبت‌به‌خیر بشی!»*

«تهران به بهانه‌ی سوّم شخص غایب»** از این کتاب‌های لاغر‌مُردنی‌ست که هفتاد صفحه دارد. ماجرای آن درباره‌ی دختر جوانی‌ست که به‌تازگی هم‌سر آینده‌اش را از دست داده است. به‌تازگی که می‌گویم مثلن هم‌این دی‌شب. داستان از صبحِ روزی آغاز می‌شود که دیگر داماد زنده نیست و حالا عروس به جای خرید رختِ عروسی و آینه‌شمعدان و شیرینی افتاده پی لباس سیاه و حلوای ختم و گل برای سر مزارِ هم‌سر امّا، نه مثل همه‌ی دخترهای ‌شوهرمُرده‌ی شهر. پس چه‌جوری؟ یک‌جورِ خیال‌انگیزِ شاعرانه که درصد فرهنگی و ادبی‌‌اش بالاست. دختر راه می‌افتد در شهر و دوباره محله ‌به ‌محله، خیابان به خیابان، کوچه به کوچه و خانه به خانه‌ی خاطرات‌‌شان را که در تهران پخش شده است قدم می‌زند و از نو ذرّه ذرّه‌ی اوقاتِ شیرینِ با هم بودن‌شان را مزه‌مزه می‌کند.

داستان به تکّه‌های کوتاهی تقسیم شده است که با نام‌ها و اسامی مکان‌های مختلف در تهران مثل خیابان‌ولی‌عصر، تجریش، درکه، امام‌زاده ولی، متروی دروازه دولت و …. جدا شده‌اند. هر کدام از این تکّه‌ها به تنهایی می‌تواند متن مستقلی باشد که از زبانِ دختر روایت می‌شود برای مخاطبی که دیگر نیست و در آن‌ها درباره‌ی رستوران‌ها و بازارها و کتاب‌فروشی‌ها و کافی‌شاپ‌ها و پاساژها و امام‌زاده‌ها و … های تهران صحبت می‌شود، ولی با حس و حوصله‌ای شاعرانه و عاشقانه.

کتاب را «حدیث لزرغلامی» نوشته و مؤسسه‌ی «نشر شهر» آن را با قیمت ۱۲۰۰ تومان منتشر کرده است.
از این مجموعه کتاب‌های «شب‌گرد ناشی» نوشته‌ی «مصطفی خرامان»، «دزدان زباله در شهر» نوشته‌ی «مسعود رحمانی»، «تحران ۱۴۷۳» نوشته‌ی «نیما دهقانی»، «رؤیای تهران» نوشته‌ی «شرمین نادری» و «باباجان حشمت دانشمند من» نیز به چاپ رسیده است.

* از صفحه‌ی ۶۷ و ۶۸ با کلّی تلخیص

** چاپ اوّل، ۱۳۸۸

دیدگاه خود را ارسال کنید