نمیدانم خوب است یا بد؟ بگذارید برایتان تعریف کنم. اوّلتر، عیدتان مبارک. گیرم با تأخیر، ولی بپذیرید خُب. همهی امروز هی صحنهی مبعوث شدنِ پیامبر با آن خطابهی جبرئیل وقتی میگوید «بخوان» توی ذهنام بود منتها وقتِ تداعی تصویرِ هانای The Reader یادم میآمد آنجایی که توی انفرادیِ زندان مینشیند پشت میز، نوار را میگذارد توی ضبطصوت، صدای میشل داستانِ چخوف را میخواند و بعد، تلاشِ هانا برای تطبیقِ کلمات و آن سعیِ زیبا برای نوشتنِ «بانو با سگِ ملوس». الان گناه کردهام؟ فیلم زیادی برهنه بود ولی به جانِ خودم، من فقط کتابش را مرور میکنم. آره خُب. نگفتم برایتان؟ کتابش را هم خریدم. درستتر یعنی، عضو جیرهی کتاب شدم و آنها فرستادند برایام.
برایم کتاب بخوان* را بیشتر از The Reader دوست داشتم. شاید برای اینکه متن بود نه فیلم؟ شاید. کاملتر هم بود البته. شخصیّتِ میشل در کتاب خیلی بهتر از کار درآمده است. راوی اوّل شخص است، همین میشل. هانا همان است که توی فیلم، همآنقدر مغرور، سخت، زیبا. بعد، من موقعِ خواندنِ کتاب هم، باز به آن صحنه که رسید، آنجا که میشل برمیگردد خانهی پدری، کتاب برمیدارد و با صدای بلند میخواند، بعدتر ضبط و پست و … یکجورِ تلخِ ناگزیری بغض کردم. توی واگنِ بانوان نشسته بودم و با مترو میرفتم تهرانپارس. خیلی زور زدم که گریه نکنم ولی آخرش هم گریه کردم، یک دلِ پُر. حیف، نمیتوانم چرایش را تعریف کنم. خواستید فکر و خیال کنید دربارهی چرای گریهام، دنبالِ ربط عاشقانه نباشید. هی سوادِ عزیز …
* نوشتهی برنهارد شلینک، ترجمهی بهمندخت اویسی، انتشارات کتاب روز، چاپ اول ۸۱، ۲۴۰ صفحه، ۱۸۰۰تومان.
+ این هم یک عکس از فیلم برای جستوجوگرهای محترم که پی «زن در حمام»، «حمام» با «وان» به اینجا میرسند.
درجیک در 10/07/10 گفت:
من هم از کتاب بیشتر از فیلم خوشم اومد
محمد امین عابدین در 10/07/13 گفت:
ساعدی را با سینما شناختم از عزاداران بیل که شد گاو مهرجویی تا آشغالدونی که شد دابره مینا مهرجویی و در این میانه آرامش در حضور دیگران که شد آرامش در حضور دیگران تقوایی دوستی می گفت خنده های او را دوست دارد ولی من گفتم خنده های صادق هدایت چیز دیگری است به هر شکل آخرین شماره دنیای تصویر هم با کلام شیوا بیژن اشتری از او و کارهایش یادی کرده است…