یاد شبی افتادم که عقد کرده بود و به روی خودش نمیآورد چه جهنمی برای ما ساخته است. خودش کیفور بود و نمیدانید چه ذوقی داشت برای آن حلقهی طلایی روی انگشتِ دستِ چپش. افتاده بود جلوی تلویزیون، دراز به دراز و توی یک خوابِ پُرلبخندی بود که آدم حسادت میکرد بهش. راستش، توی دلم افتخار میکردم که برادرم است. گیرم زندگیمان را سیاه کرده بود و چند سالی میشد که قوتِ غالبمان اشک بود و از خانهمان هیچ صدایی نمیآمد مگر داد و هوار. که چی؟ که ما میگفتیم پسرِ بیستسالهی دانشگاهنرفتهی تازه از سربازی برگشتهی هنوز بیکار میخواهد زن بگیرد که چی؟ ولی او حرفِ خودش را میزد. پی دلش بود و بیفکرِ فردا. دستآخر هم زورمان بهش نرسید. هر بامبولی سوار کرد تا همان شد که خودش میخواست و رفت. عروسی گرفت و از ما، هیچکدام نرفتیم مگر برادر بزرگترم. بعد هم که خانهای اجاره کرد و جهیزیهی زنش را بردند آنجا باز از ما، هیچکدام نرفتیم مگر خواهر کوچکترم.
دیشب که تلفن زد مثل بعد از عقدش پُرخنده بود. گفت: «دیدی پدرسوخته رو؟ شبیه من شده، نه؟» بچّه شبیه خودش است غیر از دماغش که به زنش رفته و اونجوری که روسریپیچ کردهاند طفلکی را، همگی دلمان میخواست دختر باشد. عکسش را هم گذاشتهایم دسکتاپِ موبایلمان و هی نشان همدیگر میدهیم جیگر را. ندید بَدیدبازیمان گرفته است ناجور. دیشب تا کِی هم بیدار بودیم برایش پیشبند میدوختیم. یکجوری هُل بودیم انگار بچّه میخواهد از صبح امروز پلو خورش بخورد. فقط اینکه نمیتوانیم جیغ بکشیم یا بلندبلند ذوق کنیم برای قد و بالایش خیلی کُفردرآور است. مجبوریم یواشکی عمه/عموبازی دربیاوریم که بابایام نفهمد. بابایام هنوز سرِ آن عقد و عروسی دلخور است. فقط دلخور؟ کینهی شتریاش گرفته است.
الان که نشستهام اینها را تایپ میکنم، شُرشُر اشک است که میبارد اَزَم. شبِ عقد برادر بزرگترم هم اینحالی بودم. همگی داشتیم میرفتیم محضر و برادر کوچکترم نبود. من زار زار گریه میکردم و برای هولدرلین میگفتم که طفلکی داداشام، تنهاترین داماد دنیا بود. بعد هم از بچّگیاش گفتم که برایش مشق مینوشتم و هر بار که تجدید میآورد سرِ علوم و ریاضی، چهقدر گریه میکردم، از تولّدِ شش سالگیاش گفتم و شبهایی که روی پشتبام دنبال گربهها میکرد و ….
محمّد در 10/09/19 گفت:
شاید این تازه وارد، شرایط رو بهتر کنه برای با هم بودن ها. برای دوباره جمع شدن ها. خدا رو چه دیدی؟ 🙂
هدهد در 10/09/19 گفت:
سلام
مبارکه عمه شدی!
ان شالله خودت مامان شی.
نسیمه در 10/09/19 گفت:
سلاممممممممممم… خیلی نازه نی نی تون…قول میدم بابایی یه بار بغلش کنه همه کینه های شتری و هر چی دیگرو یادش میره… بساط بغل جور کن دخی بجای گریه
نسیم در 10/09/19 گفت:
سلاممممممممممم… خیلی نازه نی نی تون…قول میدم بابایی یه بار بغلش کنه همه کینه های شتری و هر چی دیگرو یادش میره… بساط بغل جور کن دخی بجای گریه
دیدگاتان منتظر نظارت مدیریت سایت می باشد.