بَر و روی کتاب را دوست ندارم. آن خورشیدِ لوس با مکعبِ خاکستری روی پسزمینهی سفید چه ربطی دارند به هم و در سطح بعدی، به کتاب؟ شاید هم زیادی فلسفیست که من نمیفهمم و یا کلن بیمعنیست. هان؟ بههرحال، حتّا اسمِ «ابراهیم حقیقی» دلیل نمیشود که من از طرح روی جلدِ لاتاری، چخوف و داستانهای دیگر* خوشام بیاید. درعوض، کتاب دوستداشتنیست و خواندنی.
لاتاری، چخوف و داستانهای دیگر مجموعهایست از ۷ داستان با ۶ مقاله دربارهی داستان از شرلی جکسن، ریموند کارور، آن بیتی، آن تایلر، جان آپدایک، توبیاس ولف و کازئو ایشیگورو با ناتالیا گینزبورگ، کارترین آنپورتر، جودی اوپنهایمر، نورا افرون، شروود آندرسن و جی مکاینرنی.
کتاب دو مقدمه دارد؛ یکی با عنوان «زنده باد داستان کوتاه!» که مفصّل است و دیگری مقدمهایست بر چاپ دوّم کتاب و هر دو به شدّت آموزنده. مدرسصادقی مینویسد «این کتاب تجلیلی از داستان کوتاه و ادای احترامیست نسبت به این فرم.» و تأکید میکند که بهترین داستانهای نویسندگانِ یادشده را در این کتاب آورده و خُب، وقتی آنها را بخوانید اذعان خواهید داشت که بلی. صحیح است؛ هفت داستان از بهترین داستانهای دنیا و چهقدر هم خوب.
«جی مک اینرنی» نویسندهی یکی از مقالههای آخرِ کتاب است که دربارهی «ریموند کارور» نوشته و عادت نویسندگی و اخلاقِ معلّمی ِ او. من این مقاله با مقالهی «ناتالیا گینزبورگ» را خیلی دوست داشتم که دربارهی نوشتن است و اینکه چهطور شد که خودش نویسنده شد؟ او میگوید که اوائل بدجوری دلش میخواست مثل یک مرد بنویسد و از اینکه کسی از روی آنچه مینویسد بفهمد که زن است وحشت داشت و بعدتر متوجّه شد که زنها چیزهایی دربارهی بچّههاشان میدانند که مردها هرگز نمیدانند و این آگاهی شروعِ تازهای بود تا او دربارهی چیزهایی بنویسد که میداند.
دربارهی عادت و اخلاقِ کارور هم حرفهای خوبی در کتاب آمده که جا دارد آدم رونوشت بدهد به آنهایی که کارگاه و کلاس داستان برپا میکنند بلکه کمی یاد بگیرند چهطوری معلّمِ قابلتحملّی باشند.
به عقیدهی «جی مک اینرنی» یک جنبه از آنچه کارور میخواست به ما بگوید – این بود که ادبیات را میتوان از روی مشاهدهی دقیقِ زندگیِ واقعی ساخت، هرجا و به هرصورتی که این زندگی جریان داشته باشد، حتّا اگر فقط عبارت باشد از یک شیشهی سُس گوجهفرنگی روی میز و تلویزیونی که درحال زرزرکردن است. ص ۱۵۱
«در مقام معلّم نویسندگی هم کارور برخورد راحتی داشت. فکر نمیکرد که کار او این است که توی ذوق کسی بزند. حرفش این بود که کسی که با وجود همهی ناملایماتِ ریز و درشت تلاش میکند نویسنده شود بهاندازهی کافی توی ذوقش میخورد، و این را به وضوح از روی تجربه میگفت. ص ۱۵۳
کارور در کارگاه، با همهی داستانها با احترام برخورد میکرد – با تکتک آنها طوری رفتار میکرد که انگار موجوداتی زندهاند، شاید کمی بیمار باشند یا لنگ بزنند، امّا بههرحال میشد تیمارشان کرد و راهشان انداخت. ص ۱۵۵
کارور میگفت معلّم خوب چیزیست مثل یک وجدان ادبی، صدای دوستانهی نقّادی که توی گوشت میپیچد. ص۱۵۶
* ترجمهی جعفر مدرسصادقی، تهران: نشر مرکز. چاپ پنجم ۱۳۸۷، ۱۸۳ صفحه، قیمت ۲۹۵۰ تومان.
میم پ ژ در 10/12/07 گفت:
داستان اول شرلی جکسون رو که تمووم کردم، مو به تنم سیخ شده بود! وقتی متوجه میشی کل ماجرا برای سنگسار کردن یه خانوادس سعی می کنی پاراگراف های آخر رو دوباره بخونی تا شاید، منظور نویسنده رو به نحو دیگه ای بتونی تغییر بدی! ولی نه! ماجرا یک اتفاق غیر انسانیه که در عین قانونمندی انجام میگیره!
مجموعه ی عالییه! اوون داستان مردی با کت سیاه! (البته اگه اشتباه یادم نباشه) خیلی خوب و ترسناک بود!
چهار ستاره مانده به صبح در 10/12/11 گفت:
با شما موافقام دوست عزیز، داستانِ لاتاری عالی بود، هم از نظر موضوع و هم پرداختِ نویسنده و درکل، مجموعهی داستانها در کنار هم خوب بودند و بهیادماندنی.
پروانه در 12/02/07 گفت:
خیلی کتاب خوبیه ولی لاتاری رو دوست نداشتم! هولناک بود! ولی شام خانوادگی خیلی برام جالب بود و تو وبلاگم هم گذاشتمش!