تو مثل منی برف
راه میروی و آب میشوی
با علمی لدنی
پنبه بر جراحت سال میگذاری
میبینم اسفند را عصازنان
به سوی بهار میرود.
به شادی مردم اعتماد مکن برف
تا میباری نعمتی
چون بنشینی به لعنتشان دچاری
چیزی در سکوت مینویسی
همهمان را گرفتار حکمت خود میکنی
ما که سفیدخوانیهای تو را خوب میشناسیم.
تو چهقدر سادهای که بر همه یکسان میباری
تو چهقدر سادهای که سرنوشت بهار را روی درختها مینویسی