چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

حالا که رفته‌ای
متحیرم میانِ این همه کلید
که چراغی را روشن نمی‌کنند
و میانِ این همه کلمه
که دستم را نمی‌گیرند
تا صدایت را بشنوم

«محمّّدرضا عبدالملکیان»

دیدگاه خود را ارسال کنید