چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

یادداشتی برحجم نقاشی‌های رحیم مولائیان

فرانک فریدونی: مولائیان در کارهایش نمی‌زید، بلکه این نقاشی‌هایش هستند که در او زیست می‌کنند. چه بسیار کتاب‌ها و افسانه‌های خوانده نشده که همچون سیلی از خاطرات ناشناخته به درون لایه‌های کارهایش روان شده‌اند. در این آثار داستان‌های زیادی در ترکیب عناصر با فضا و آدم‌هایی که ظاهراً ارتباطی با هم ندارند قابل خوانش است، یعنی نقاشی‌های مولائیان حکایت یک داستان نیست، هر چند که خود براین عقیده است که زندگی معاصرش را تصویر کرده، اما خواسته یا ناخواسته چند وجهی بودن این تصاویر و قابلیت تاویل پذیری آن‌ها خصوصیتی بارز برای این آثار به‌شمار می‌آید.
به لحاظ سبک‌شناسی، فضا و اتمسفر نقاشی‌ها رنگ و بویی از سبک‌های کهن اروپای شرقی را زنده می‌کنند، اما آنچه که فاصله‌ی جغرافیایی و ایدیولوژیک این نوع سبک را با مخاطب ایرانی کوتاه می‌سازد این است که تلفیق این نوع فیگورهای موقر با رداهای بلندی بر تن و طرز احترام‌آمیز ایستادنشان با ظرافتی ذره‌بینی به ناخودآگاه و پیشینه فلکلور ایرانی پیوند خورده است. از همین دست تلویحات ظریف می‌توان به تاج‌های سپید و گاه رنگینی اشاره کرد که در بیش‌تر تصاویر بر روی سر فیگورها و یا موجوداتی آدم‌نما کشیده شده‌اند؛ تاج در بسیاری از فرهنگ‌ها نماد قدرت و مقام ارشد است. از جمله در قدیمی‌ترین تمدن‌ها مانند بین‌النهرین و ایران  نشانه‌ی قدرت آسمانی بوده است.
همچنین، تاجی از خار که منکران  بهنگام مصلوب‌کردن مسیح (ع)  بر سر وی نهادند تا او را مورد آزار و درد قرار دهند. تاج‌های زنان و مردان در آثار مولائیان درعین اشاره‌ی ضمنی به تمام این پیشینه‌ها نه در پی قدرت‌نمایی زمینی هستند، نه از نیروی آسمانی نشانی دارند و نه به مانند تاج خار مسیح رنج‌آور و دردآلودند. این تاج‌ها یک خصوصیت نامریی دارند، تمام آدم‌ها و موجودات تاجدار در این تصاویر از معصومیتی فرشته‌گونه برخوردارند. تاج در عین شیء‌وارگی به یک موقعیت مجازی چون هاله‌ی قدیسین مبدل می‌شود، حالتی بینابین، که نه صددرصد زمینی است و نه کاملاً آسمانی. این حالت باعت انتقال یک حس نامحسوس اما قوی می‌شود. انگار این آدم‌های تاجدار با این حالت معلق زمینی آسمانی کسانی هستند که برای هدایت و پراکندن خوبی آمده‌اند درعین حالی‌که خود نیز بی‌نیاز از لطف نیستند. شاید این یکی از وجوهی باشد که می‌تواند شاهدی بر معاصر بودن این آثار گرفت.

اتفاق‌ها مابین فرم‌های شکسته‌شده بوم‌های دست‌ساز رخ می‌دهد. جایی‌که محل رویارویی با کثرت بی‌پرده‌ی تنوع فرم‌ها و بافت‌هاست. کثرتی که نه تنها حاصل شکستگی‌ها در لبه‌های بر آمده و فرو رفته و گاه تهی شده‌ی بوم‌هاست بلکه نشستن رنگ‌های شفاف و پرمایه و هم‌جنس‌بودن بافت‌های به‌دست آمده از چیدمان برش‌های پارچه‌ای با ساختار فرمی مضامین،  کانسپتی پُرشور را به مخاطبش عرضه می‌کند.
هنرمند در این آثار گاه بازی‌های جالبی با سایه‌هایی که از پشت حجمک‌های چوبین بر روی زمینه‌ی آثارش نمایان شده ایجاد کرده، استفاده از نور و سایه‌ی حقیقی برای به‌دست‌آوردن یک امپرسیون رنگی و ایجاد زیرسایه‌هایی که گاه حاصل خطای چشم است. هنر مولائیان  یک صفحه‌ی تخت دوبعدی نیست بلکه تمام ابزار دوبُعدی و سه‌بُعدی و حتی مجازی که برای طرح یک اثردوبُعدی می‌توانسته در اختیار داشته باشد را به‌کار گرفته است.
آدمک‌های بال‌دار چوبین بر بالا و گوشه‌هایی خارج از زمینه حکم فرشتگان نگهبانی را دارند برای آدم‌هایی که اغلب با چشمان بسته در انتظار بیدار شدنی  بی‌پایان هستند. انگار این زنان و مردان با پلک‌های برهم‌آمده سال‌ها منتظر بوده‌اند تا دستی آن‌ها را از لایه‌ای پنهان بیرون کشیده تا قصه‌ی کهن‌شان برای همگان قابل بازخوانی باشد.
رنگ‌های قرمز و نارنجی با آن بی‌تابی که انگار هر لحظه آهنگ پراکنده‌شدن به بیرون قاب تابلو را دارند خود گواهی هستند بر جغرافیای مسکونی هنرمندی که از سرزمین سبز و آبی و مه‌آلود مازندران برآمده  و این تضاد را با کشیدن ورنی براق بر روی برخی آثارش دو چندان ساخته است. شفافیتی که بیننده را به یاد نقاشی‌های لاکی اواخر دوره‌ی قاجار می‌اندازد.
درخوانش عناصر تصویری مولائیان و تجزیه و تحلیل رفتاری او در نقاشی و روریارویی با سیلی از اتفاق‌های تصویری بی‌بدیل به جرئت می‌توان گفت آثار وی خلاقیتی بی‌واسطه و صریح دارند. ازاین‌روکه وی بی هیچ ابایی سراغ تجربه‌هایی رفته که در میان هنرمندان تجسمی این مرز و بوم کمتر کسی را می‌توان یافت که برخوردی این‌چنین ظریف و درعین‌حال بی‌محابا با موضوع و پردازش تصویری آن به لحاظ سبکی داشته باشد. اگر صادقانه به این اصل اعتقاد داشته باشیم که بنیان هنر بر پایه‌ی خلاقیت است، دریافت پیام‌های عیان و پنهان این تصاویر دو چندان سهل‌تر و گواراتر خواهد بود. و سرانجام از مضمونی که دریکی از آثار ایشان دریافت کردم مطلبم را چنین به پایان می‌رسانم؛ کار نیکو کردن، از پُر کردن است.

دیدگاه خود را ارسال کنید