حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر
به سر نکوفته باشد در سرایی را
خیال در همه عالم برفت و باز آمد
که از حضور تو خوشتر ندید جایی را
حضرت سعدی
دارم میخوابم، ولی نمیتوانم. بعد از چهل و چند روز دوری، داری برمیگردی. میپرسی ذوق داری؟ میگویم اوهوم. تو هم ذوق داری. با هم بیداریم و پچپچ میکنیم، پیامکی. بازی فوتبال است، فینال و این حرفها. غصّهدار میگویی باز هم شب تولّدم تیمم چهارتا خورد. من که نمیفهمم چیبهچی کیبهکیست و فقط صدای گزارشگر تلویزیون را میشنوم که بُردِ اسپانیا را فریاد میکشد. میگویم اسپانیا که بُرد و بعد، میفهمم تیمِ تو ایتالیاست و دو سالِ قبل، آرژانتین بوده. برایم توضیح میدهی که آن سال هم آرژانتین چهارتا گل از آلمان خورد. من دارم به چهار فکر میکنم، به صبح، به تو. میگویی خدا رو شکر جام جهانی سوّم جولایِ دو سالِ دیگه بازی نداره و میخندی. توی سرم میگردم دنبال صدای خندههایت و فقط دو نقطه پرانتز پیدا میکنم. میگویی به آقا تقویمیه گفتم دیگه روز تولّدم بازی نذاره. برایت دو نقطه پرانتز میفرستم، ولی نمیخندم. دارم به دو سالِ بعد فکر میکنم و برای خودم شعر میخوانم روزهایی که در خیال تقویمها نبود/ خواهد رسید/ از میان تمام آرزوها. یکهو لرزم میگیرد و مچاله میشوم توی بغلِ پلنگِ پتویم. میگویم اینجا سرده. میگویی اینجا گرمه. فکر میکنم بین من و تو همیشه یک فاصله است، از زمستان تا … تابستان. بعد، خیابانهای تهران توی سرم راه میروند و راه میروند و راه میروند که تو تکزنگ میزنی و از کابوس خلاص میشوم و به گریه میافتم. میپرسی کفش بپوشم یا صندل. میگویم کفش. میگویی صندل راحتتره. میگویم اینجا بارونه. میگویم کتابها یادت نره و بعد، تو راه میافتی. کمی دیگر در ایستگاه راهآهن و در قطاری به مقصدِ تهران پیامک میفرستی که ….
زریر در 12/07/02 گفت:
مبارک باشه…
اما بهش بگو تنها نیست،این که تیم منم دیشب چهارتا خورد و بازم تیم منم آن سال چهار تا هم از آلمان خورد.خدا روشکر که چلسی هست . .
راسی از کجا معلوم که هر دو تا تیم رو نمیخاد ؟:)
دلاویز در 12/07/03 گفت:
مبارکت باشد خانوم… خیلی مبارک 🙂
چهار ستاره مانده به صبح در 12/07/03 گفت:
ممنونم زریر عزیز، بهشون میگم حتمن 🙂
چهار ستاره مانده به صبح در 12/07/03 گفت:
ممنونم دلاویز جان 🙂