هفت ماهِ ما به پایان رسید و الان، میتوانم بگویم واقعیتِ زندگی با هولدرلین چیزی از رؤیاهایم کم ندارد. به نظرم حتّا معرکهتر است. آنقدر که گاهی دلتنگِ لحظهای میشوم که در آن هستیم. مثلن، وقتی کنارش دراز کشیدهام و دستِ هم را گرفتهایم، محکم و گرم.
زندگیکردن در خانهای کوچک در یزد، ما را از آدابِ عشقورزی در خیابانهای بزرگِ تهران دور نکرده است و هنوزم اهلِ پرسه و خندهایم و خوشحالم که هر دو به شدّت خودمانیم، سرتق و عاشق.
Bita در 13/10/30 گفت:
چقدر خوشحالم براتون رؤیا جان من. هیچچیز این زندگی خوشحالکنندهتر از این نیست که بمونی تا ببینی دو نفر که اینقدر برای با هم بودن لحظهشماری میکردند سرانجام به هم پیوستهاند و از این پیوند اینقدر راضیاند.
از خدا میخوام خونهتون همیشه گرم از محبت و دلت همواره پر از نور امید باشه. روز و روزگار جفتتون خوش.
چهار ستاره مانده به صبح:
بیتا جانم … ممنونم از مهربونی همیشگیت و آرزوهای خوبت. دلتنگم برات همماهی نازنین من.
لی لی در 13/11/05 گفت:
همیشه عاشقانه و گرم
چهار ستاره مانده به صبح:
ممنونم لیلی جان
سارا در 13/11/08 گفت:
به به! به به! همیشه عاشق و خوش باشید ما هم بیایم چتر بشیم خونتون!
چهار ستاره مانده به صبح:
ممنون و ایضن شما هم.