« یادم میآید وقتی «جذبه زنانه» نوشته «بتی فریدن» برای اولینبار منتشر شد، جرأت نمیکردم آن را بخوانم؛ چون موضوع آن درباره تسلیم شدن بود. و من در مرحله تسلیم شدن بودم، چون هیچ کتابی به چاپ نرسانده بودم و این زمانی بود که به افسردگی مبتلا شدم. این حس خفقان خود را با علائم فیزیکی نشان میدهد. دورانی یادم میآید نمیتوانم نفس بکشم و باید قرص مسکن بخورم.
تا دو سال، بخشی از یک جمله را مینوشتم و بعد مجبور بودم رهایش کنم. خیلی راحت امیدم را از دست داده بودم، دیگر به خودم ایمان نداشتم. شاید این مرحلهای بود که باید میگذراندم. فکر میکنم همینطور بود، چون هنوز دوست داشتم اثری خیلی بزرگ مانند آنچه مردان مینوشتند، خلق کنم. سخت تلاش میکردم تا یک رمان بنویسم و اما سعیام هیچگاه کارگر نمیافتاد. حتی بعد از اینکه کتاب دوم، سوم و چهارم خود را منتشر کردم، ناشرانام انتظار داشتند من یک رمان بنویسم. حس میکردم دارم وقتم را تلف میکنم.
هنوز ناراحتم که خیلی چیزها را ننوشتم، اما به طور باورنکردنی خوشحالم از این که تا جایی که توان داشتم به نوشتن ادامه دادم. چون وقتی جوان بودم، شرایطی پیش آمد که ممکن بود هرگز چیزی ننویسم و این خیلی وحشتناک بود.»