چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

پیشنهادهایم برای نمایش‌گاه کتاب را در فیس‌بوق هم منتشر کرده و از چندتایی نویسنده/مترجم کودک و نوجوان هم خواسته بودم تا درباره‌ی کتاب‌های پیشنهادی‌شان بنویسند. یکی از دعوتی‌ها، ریحانه جعفری بود. توجه شما را به کامنت/یادداشت خانوم جعفری جان جلب می‌کنم. برای تکمیل فهرست خریدتان عالی است.

ریحانه جعفری: سوال سختی پرسیدی رویا جان. هر کتابی که می‌‌خوانم جهانی تازه است که مرا می‌کشد توی خودش با شادی‌ها و غم‌های خودش. گاهی با یک کتاب روزها و هفته‌ها زندگی می‌کنم. به هر جا نگاه می‌کنم یا فکر می‌کنم، انگار این من نیستم؛ آن شخصیتی است که تازه کتابش را تمام کرده‌ام. گاهی هم یک شخصیت برای همیشه یک جایی توی وجودم اتاقکی برای خودش می‌سازد و همسایگی می‌کند در لحظات تنهائی‌ام. “شازده کوچولو”ی آقای آنتوانت سنت اگزوپری، “تام سایر” و “هکلبری فین” آقای مارک تواین و جرویس پندلتون و جودی آبوت از این دسته دوستان ماندگارند.
شخصیت‌هایی هم هستند که دوستم می‌مانند و گاهی با هم می‌نشینیم برای گپ و گفتی دوستانه. مینای کتاب “اسم من میناست” آقای دیوید آلموند یکی از همین دوستان است. همینطور “میک هارته اینجا بود”. جهان آقای آلموند بقدری برایم عزیز بود که اینترنت را برایش زیر و رو کردم و صحبت‌هایش و بخصوص قسمت‌هایی که خودش کتابهایش را می‌خواند، گوش کردم. همین شد که کتاب “بابای پرنده‌ی من” او را برای نشر پیدایش ترجمه کردم. اتفاقا دیشب خواب آقای آلموند را دیدم که برای نمایشگاه کتاب آمده بود تهران و مهمان من بود. وقتی استقبال ما را دید همینطور اشک از چشمش ریخت و سکوت کرد. گفت: «فکرش را نمی‌کردم در کشورتان اینقدر من را دوست دارید.» و صدایش همانی بود که در اینترنت شنیده بودم.
خانم باربارا پارک را با مجموعه‌ی جونی بی جونز شناختم. من با جونی بی مدت‌ها زندگی کردم. با او خندیدم. از ته دل خندیدم. با او رقصیدم، خرابکاری کردم، قایم شدم و ترسیدم. و نتیجه‌اش ۶ جلد ترجمه‌ام شد برای نشر پیام مشرق. بعد دیدم نمی‌شود باز هم دلم خانم پارک می‌خواهد. این شد که “مجبورم نکن بخندم” را ترجمه کردم که قرار است محراب قلم چاپش کند. البته جلد دومی هم دارد به نام «مامانم ازدواج کرد” که توی برنامه‌ی تابستانم است ترجمه‌اش. “عملیات دک کردن کپک” نشر ماهی با ترجمه خانم نازنین دیهیمی را هم دوست دارم چون باز مرا با عالم خانم پارک می‌برد.
نشر ویدا که ترجمه‌ی مجموعه‌ی ۳۹ سرنخ را دست گرفت، “طوفان در راه است” و “گذرگاه آهنین” به من رسید. مجموعه‌ای معمایی و سراسر حادثه‌ای برای نجات بشر به دست کاهیلی‌های شریف از دست کاهیلی‌های شریر! باورت نمی‌شود مدتها ایمی و دن کنارم بودند و نگران بودم نکند ایزابل از راه برسد و بلایی سرشان بیاورد!
“ماجرای عجیب سگی در نیمه شب” نوشته آقای مارک هادون از نشر افق را دوست دارم. بخصوص آشنایی نزدیک با ویژگیهای کریستوفر که مبتلا به اوتیسم است. “قصه‌های وارونه” از فیلیپ دوما و بوریس موآسار، نشر نظر هم برایم جالب بود.
بگذریم که هنوز هم با خواندن “قصه‌های مجید” و “شما که غریبه نیستید” عزیز دلم آقای مرادی کرمانی هم حالم دگرگون می‌شود. اینکه “عاشقانه‌های یونس در شکم ماهی” را هم بیشتر از چهار بار و گاهی جمله‌هایش را ده بار بار بار خوانده‌ام تا با جادوی پس کلمات آقای جمشید خانیان بمانم، خود داستانی دیگر است.
رویا جان خسته شدم. فعلاً تا اینجا را داشته باش، بقیه‌اش بماند برای بعد.

۳ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. مهراب در 14/05/04 گفت:

    معرفی خوبی بود. هم دست شما و هم دست خانم جعفری درد نکند.
    *
    *
    *
    *
    چهار ستاره مانده به صبح: خواهش می‌کنم 🙂

  2. ریحانه جعفری در 14/07/30 گفت:

    ممنون رویا جان. و لطف کردی…

  3. چهار ستاره مانده به صبح » پیش‌نهادهایی برای نمایش‌گاه کتاب؛ دیوید آلموند در 15/05/09 گفت:

    […] چندتا کتاب از دیوید آلموند ترجمه و چاپ شد؛ پدرِ اسلاگ، بابای پرنده‌ی من و گِل. اولی، یک کتاب داستان تصویری است درباره‌ی مرگ و […]

  1. 1 بازتاب

  2. مه 9, 2015: چهار ستاره مانده به صبح » پیش‌نهادهایی برای نمایش‌گاه کتاب؛ دیوید آلموند

دیدگاه خود را ارسال کنید