چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

روزهای جشنواره‌ی مطبوعات است و خلافِ آن سال‌هایی که برای چنین واقعه‌ای پر از شور و شوق بودم، امروز حتّا خبرهای جشنواره را هم پی‌گیری نمی‌کنم. از وقتی اولین نوشته‌هایم در روزنامه منتشر شد تا الان، بیست سال فاصله است، یک عمر. وقتِ نوجوانی از سر علاقه روزنامه می‌خریدم و می‌نوشتم و برنامه‌ام این بود که روزنامه‌نگار باشم و حالا، روزنامه‌نگارم و می‌نویسم و روزنامه هم نمی‌خرم. نوشتن کسب‌وکار من است، ولی خب به ‌لطف مطبوعات دارم پولی در نمی‌آورم. حق‌التحریرهای کم که بماند، به‌ازای شش ماه کار حقوق دو ماه را می‌گیرم. این بدترین بدبیاریِ سال‌های اخیرم بود که هی خودم را گول زدم و گفتم اشکالی ندارد و صبر کن تا ماه بعد و بعد و بعد. دست‌آخر هم آقای سردبیر محترم بامداد جنوب پیامک فرستادند که پولت را لولو خورده و بی‌خیال. چند سالِ قبل هم در روزنامه‌ی تهران امروز همچی بلایی سرم آمد و سه ماه مجانی نوشته بودم به هوای این‌که بعد از عید اوضاع روبه‌راه می‌شود و جبران می‌کنند و فلان و بیسار. شد؟ نشد، آقا! باز هم بگویم؟ والا من رویم نمی‌شود که بگویم در این بیست سال کلمه‌هایم را چقدر ارزان فروخته‌ام. متأسفم برای خودم و مطبوعات کشورم و فکر می‌کنم باید بیرون بکشم از این ورطه رختِ خویش.

دیدگاه خود را ارسال کنید