۳ میلیون دانشآموز + من امروز به مدرسه نرفتند
سنبله چرخ را خرمن شادی بسوخت
آتش خورشید کرد خانه باد اختیار
خاقانی
من؟ هیچوقت مدرسه را دوست نداشتم، ولی همیشه دوست داشتم به مدرسه بروم. واقعاً چرا؟ من از شما میپرسم، برای اینکه خودم نمیدانم. فکر میکنم خیلی چیزهای زندگی که برای من اتّفاق افتاد از سرِ تنوعجوییام بود. مثلاً درس میخواندم که شاگرد اوّل باشم، ولی نه برای اینکه بزرگ شوم و دکتر باشم و به جامعه خدمت کنم. نه. میخواستم به این وسیله حرفام را به کُرسی بنشانم و هر سال به مدرسهی تازهای بروم به میل ِ خودم. معدل ِ خوب قدرتی بود که باعث میشد پدر و مادرم مقهورم باشند.
اینکه هم دیشب، پیدیافِ کتابهای مدرسه را از سایتِ ناشرش دانلود کردم از سرِ دلتنگی نبود. آخر هنوز هوسِ درسهایی، که در هنرستان نخواندهام، توی سرم و دلم است؛ طراحی و معرّق و خوشنویسی. اصلش البته این است که حال ِ خودم را نمیفهمم، این روزها آمیزهای از سرگردانی و پوچیام با بارقههایی از ذوق و امید.
گاهی کتاب داستان میخوانم، «سووشون» یا ماجراهای «جونیبیجونز». بعد، خاقانی و بیهقی. قرارمان با هولدرلین این است که از روی کتابهای کلاسیکِ ادبیاتِ فارسی مشق بنویسیم، هر شب. دربارهاش حرف هم میزنیم و معنیِ لغتهای سخت را پیدا میکنیم. لامصّب از انگلیسی خواندن بیشتر درد دارد.
حالا که حرفِ درس و مشق است، این را هم بنویسم که چند هفته قبل، «شش شاگردِ تازه» را خواندم. کتاب یادگارِ دورهی بچّگیِ هولدرلین و خواهرش بود و – منهای چند صفحهی ماژیکیاش – در حدّ ِ نو بود هنوز.
این کتاب نوشتهی «فرانتس براندنبرگ» است. «وحید نیکخواهآزاد» ترجمهاش کرده و تصاویرش هم از «وجیهالله فردمقدم» است. روحش شاد.
کتاب را در کتابخانهی کانون ندیده بودم و فکر میکردم لابُد دوباره منتشر نشده، ولی الان در سایتِ خانهی کتاب دیدم که آخرین چاپِ آن مربوط به سالِ هشتاد است. پس، شاید بتوان آن را در کتابفروشیهای کانون پرورش فکری پیدا کرد.
قیمتش هم مُفت است، ۳۷۰ تومان. قیمتِ چاپهای مختلفِ کتاب از سالِ ۶۵ تا ۸۰ آدم را به خنده میاندازد؛ ۱۰ تومان … ۱۲ تومان … ۱۴ تومان … ۲۰ تومان … ۲۲ تومان و ۳۷۰ تومان.
البته این از آن خندههای بدتر از گریه است که یکی، دو شب قبل هم به سرم آمد. با هولدرلین رفته بودیم باغ ملّی که کتابهای دانشگاهش را بخرد. پنجتا کتاب شد پنجاههزارتومان. تازه، ارزان درآمد. بعد، من یادِ قدیم افتادم که کتابهای عمومیام را یکی ۴۰۰، ۵۰۰ تومان میخریدم و خیلی هم غُر میزدم که اوه. چه همه پولام هدر شد سرِ کتاب اخلاق و متون. آنوقت، گرانترین کتابی که خریده بودم روانشناسی هیلگارد بود، دو جلدی ۹۱۰۰ تومان. بپرسید الان چند؟ چهل و چند هزار تومان. بله.
بگذریم. بگذریم. بگذریم.
ماجرای داستانِ آقای براندنبرگ دربارهی موشهاست. نمیدانم تصاویرِ اصلیِ کتاب چهگونه بوده، ولی تصویرسازیِ فردمقدمِ مرحوم مرا یادِ «مدرسهی موشها» میاندازد؛ آن نارنجی و سرمایی و دُمدرازِ عزیز. قصّه چیست؟ شش موش میخواهند به مدرسه بروند؛ موشار و موشی و موشین و موشان و موشو و موشک و موشی. هر کدام از این موش کوچولوها یک درس را دوست ندارد. مثلاً موشان علوم دوست ندارد و موشک هم ورزش، ولی موشی … او از همهی درسهای مدرسه بدش میآید و فکر نمیکند که مدرسه را دوست داشته باشد. منتهی، در مدرسه، ترفند و تدبیرِ خوبِ معلّمِ مهربان و لطفِ حضورِ همکلاسیهای دیگر جادو میکند و دستآخر، شش موشِ کوچولوی داستان به درس و مدرسه علاقهمند میشوند و دوستهای تازهای پیدا میکنند.
همین دیگر.
* آقامون، کلاهقرمزی جان.