چند وقت قبل آقای اوباما و دخترهایش به یکی از کتابفروشیهای نزدیک خانهشان رفتند و ۱۷ عنوان کتاب خریدند. از فروشنده تخفیف هم خواستند و آقای اوباما به خبرنگارها گفت بعضی از این کتابها را خریده تا شب کریسمس هدیه بدهد. در خبرها فهرست* کتابهایی هم که خانوادهی اوباما خریده بودند، آمده. اینجا مثلاً.
چند وقت قبلتر آقای مسجدجامعی هم از همه دعوت کرد تا یک روز در هفتهی کتاب به کتابفروشیها بروند. نمادینطور. در خبرها آمده بود که بعضی از کتابفروشیها خیلی شلوغ شده و چندتایی هم گزارش تصویری از حضور آقای مسجدجامعی و هیئت همراهش دیدم که رفته بودند به این و آن کتابفروشی. کتابفروشی نشر چشمه، زیر پل کریمخان، یکی از جاهایی بود که خیلی شلوغ شده بود. البته، فکر میکنم بهخاطر محمود دولتآبادی بود که توی کتابفروشی نشسته بود و با مشتریها گپ میزد و کتابهایش را امضا میکرد. برایم جالب بود که هیچ مقام و شخصیت دولتی دیگری -چه میدانم رئیس جمهوری، شهرداری، کسی – به کتابفروشی نرفته بود و هیچ فهرستی هم از کتابهایی که آقای مسجدجامعی و هیئت همراهش خریده بودند، جایی منتشر نشد (یا من ندیدم).
چند وقت دیگر شب یلداست و چند وقت دیگرتر هم عید نوروز. بهنظرتان هیچکدام از آقایان و بانوانِ مسئول و مدیر کشورمان همچو کاری میکنند که آقای اوباما و دخترهایش کردهاند؟ مثلاً به بهانهی یلدا یا نوروز بروند خرید کتاب و بعد فهرست کتابهایی که خریدهاند، منتشر شود و بگویند چندتایی هم کتاب خریدهایم تا هدیه بدهیم به بچههای فامیل، کتابخانههای روستایی و…
یادتان هست که قبلاً دم عید یا وقت شروع مدارس، جشن نیکوکاری برگزار میشد و تلویزیون خیلی شلوغبازی درمیآورد و بیستوچهار ساعته از چادرهای دریافت هدیههای مردمی گزارش زنده پخش میکرد. هنوز اینطوری است؟ چرا همچو کاری برای کتاب نمیشود؟ مثلاً توی مسجد و مدرسه هر محله پایگاه بزنند و از مردم بخواهند کتاب بخرند و هدیه بدهند به کسانی که نمیتوانند کتاب بخرند. مثل طرح نذر کتاب، ولی گستردهتر و تلویزیون هم شلوغبازی دربیاورد و مردم را جمع کند.
* در سبد خرید خانوادهی اوباما دو عنوان کتاب کودک و نوجوان هم بود. یکی، مجموعهی دیوار قرمز نوشتهی برایان ژاک و دیگری یکی از کتابهای جونی بی جونز نوشتهی باربارا پارک. خب، برای من که به ادبیات کودک و نوجوان علاقه دارم، این کار اوباما و دخترهایش ضرب در دو جالب بود.
دیوار قرمز یک مجموعهی بیست و دو جلدی است. از این کتابهای تخیلی و افسانهای دنبالهدار که ماجراهایش از تاریخ و وقایع تاریخی الهام گرفته شده و پر از شخصیتهای هیولاوار، اموات و …. این کتابها به فارسی ترجمه نشدهاند و ایدهی نوشتنِ آنها از کجا به ذهن نویسنده رسیده؟ گویا روزی روزگاری، آقای ژاک با سگ کوچولویش در پارکی قدم میزد که با دیوار قرمزی برخورد میکند و بعد ترق! جرقهی اصلی برای نوشتن داستانهای دیوار قرمز زده میشود.
جونی بی جونز هم اولین کتابی بود که از باربارا پارک به فارسی ترجمه شد. هفت هشت سال قبل امیرمهدی حقیقت چندتا کتاب از این مجموعه را ترجمه و نشر ماهی چاپ کرد. بعد هم دست زیاد شد و کلی مترجم و ناشر دیگر هم کتابهای جونی بی را ترجمه و چاپ کردند. این مجموعهی بامزه ماجراهای دختری کلاس اولی است و خیلی از بچههای دنیا را به خنده انداخته و سرگرم کرده است. ماجراهای جونی بی جونز هفده جلدی است و فکر میکنم ده دوازده جلدش به فارسی ترجمه شده باشد.