«هرچیز به قیمتی میارزد. یک گِرده نان به پشیز؛ دو گِرده به دو پشیز؛ امّا چیزی نیست که به زندگی بیارزد!»*
اوقاتی هست در زندگانی، آدم بیپول میشود و خُب، برای اینکه دخل و خرجِ خودش را جور کند و درعینحال بهش خوش بگذرد باید کاری کند. من چی کار میکنم؟ مثلن بهجای اینکه رفتام به تهران را هم با تاکسی بروم، میایستم کنار جاده منتظر اتوبوس و اینیعنی هزارتومان صزفهجویی و بعد، به جای انقلاب میروم ونک که مطمئن باشم کتابفروشی ندارد. البته، این روش حالا دیگر فایده ندارد چون این بهمنیها آمدهاند عدل یک کتابفروشی زدهاند توی میدان ونک به چه عظمتی! بعد من میروم توی کتابفروشی و هی همهی قفسهها را زیر و رو میکنم پی کتابِ ارزان که مثلن با آن هزارتومان پسانداز بخرم. گوشِ شیطان کر، گاهی کتابِ خوب هم پیدا کردهام.
هفتهی قبل باید یک ساعتی منتظر میماندم تا هولدرلین بیاید و خُب، هوا سرد بود و من فکر کردم توی کتابفروشیها بچرخم تا هم خودم گرم شوم و هم سرم. کجا رفتم؟ کتابفروشی امیرکبیر که هم بزرگ است و هم بخاری دارد. هی چرخ زدم بین قفسهها و کتاب زیر و رو کردم و دو خط خواندم، پنج صفحه ورق زدم تا اینکه کتابی پیدا کردم از بهرام بیضائی که قیمتاش ۶۵۰ تومان بود؛ آهو، سلندر، طلحک و دیگران.
آهو، سلندر، طلحک و دیگران فیلمنامهایست در سه اپیزود (۱٫ آهو ۲٫ سلندر ۳٫ طلحک و دیگران) که اینجا دربارهی اپیزودِ آخر مفصّل نوشتهاند. فضای فیلمنامه روستاییست و از آن حکایتهای مرسوم بین ارباب و رعیّتهای قدیم، و البته حضور ِ جدّی آقای مرگ آن هم نه به شکلِ طبیعی و در اثر پیری و بیماری و درد و مرض بلکه، از پی غارت و خیانت و … خلاصه کنم، داستان کلّن دربارهی جنایتهای بشری است.
کتاب را انتشارات روشنگران و مطالعات زنان چاپ کرده، سال ۱۳۸۱ و شصت و چهار صفحه دارد.
*صفحهی یازده