خبر را بخوانید. دارد از پخش یک برنامهی تلویزیونی میگوید، ولی نمیگوید برنامه از کدام شبکه پخش میشود. ساعتش را هم که نوشته بعد از خبر ۱۸! من این خبر را ساعت ششوربع خواندم و خب، اینکه تلویزیون برنامهای دربارهی کتاب پخش کند، شاخکهایم را حساس میکند. کنترل را برداشتم و این کانال آن کانال کردم و دستآخر، طعم مطالعه را در شبکهی چهار یافتم. دوتا آقا نشسته بودند و داشتند دربارهی آفتهای! مطالعه گپ میزدند. یکیشان مجری بود و آنیکی آقایی که اسمش در خبر آمده است؛ محمود اکبری. در حرفهایشان هیچ اشارهای به درس و کنکور نبود، ولی آنچه میگفتند فقط دربارهی درس خواندن صدق میکرد و نه مطالعهی آزاد! چند دقیقهی بعد، میانبرنامهای پخش شد که در آن دکتر ابراهیمیمقدم، روانشناس، حرف زد. حرفهایش در راستای حرف کارشناس برنامه بود. بعدتر، دوربین دوباره برگشت به استودیوی پخش زندهی برنامه و ادامهی حرفهای اکبری دربارهی برنامهریزی برای مطالعه و… میانبرنامهی بعدی هم یک نریشنِ رواعصابِ گرافیکی دربارهی اضطراب بود و اینکه اضطراب چه تأثیری بر مطالعه دارد. این وسط، اسم و فامیل کارشناس را گوگل کردم و خب، رسیدم به کلی فیلم از برنامههای مختلف تلویزیون در آپارات که همین آقای اکبری بهعنوان مشاور تحصیلی در آنها صحبت میکند + وبلاگهای هوادارهای آقای دکتر رتبه یکی! محمود اکبری مشاور تحصیلی است و به دانشآموزان یاد میدهد چطور درس بخوانند تا در کنکور رتبه بیاورند. مجری میگفت که برنامهشان سیدقیقهای است و خب، من بینندهی بیستدقیقهاش بودم؛ یک برنامهی زنده که هر روز پخش میشود و با اسم گولزنکِ طعم مطالعه برای کلاسهای کنکور و مشاورههای تحصیلی و فلان تبلیغ زیرپوستی میکند.
دربارهی برنامههای کتابنامه و کارنامه خیلی خوانده بودم در خبرها. منتهی، کتابنامه را دوسه باری گذری دیدهام. کارنامه را هم پسپریشب، اتفاقی دیدم. عجب برنامهی کسالتآوری است! اول، وقتی آن لغت زنده را سمت راست کادر دیدم به خودم گفتم به، برنامهاش زنده است. آخرش، وقتی داشتیم کانال عوض میکردیم به خودم میگفتم باز هزار رحمت به آن کتابنامهی آگهی بازرگانیطور! راستش، مجری این برنامه، فائزه نعمتی، حرف که میزد پر از جملههای اضافه بود. وقت معرفی کتاب یا گفتوگوی تلفنی با مترجم ژستها و فیگورهای خندهآوری هم میگرفت. یکجوری که فکر میکنم خودش خیلی اهل کتاب و کتابخوانی نیست.
در بخشی از برنامه هم قرار بود دربارهی داستایوفسکی و کتابهایش حرف بزنند. مجری/کارشناس یک آقای دکتری بود با ریختِ بچههای بسیج دانشجویی، متین و آرام. مهمان برنامه هم، دکتر کریم مجتهدی، استاد فلسفهی دانشگاه تهران، بود که کتابی دربارهی آثار آقای داستایوفسکی نوشته است. مجری پرسید که خب آقای دکتر، چی شد که بعد از اینهمه فلسفه خواندن و درس دادن و کتابهای عظیم و جدیِ فلسفی نوشتن، به سراغ همچین کاری رفتید و چنین کتابی نوشتید دربارهی آثار داستایوفسکی. خیلی خندیدیم. به هولدرلین گفتم ببین! داستایوفسکی اصلن جدی نیست و وقتی دربارهاش کتابی بنویسی، یعنی هیچ کار جدیای نکردهای. دلم میخواست همینجا کانال را عوض کنیم. فکرم این است که همین حرف مجری برنامهاش را بیاعتبار میکند. منتهی، تحمل کردیم و چند دقیقهای بیشتر دیدیم. مسابقهی پیامکی هم داشتند که سؤالش این بود: کدامیک از رمانهای داستایوفسکی را بیشتر پسندیدهاید؟ من گزینهی برادران کارامازوف را انتخاب کردم. چون آن سهتای دیگر را نخواندهام. البته اهل پیامکبازی نیستم و به هولدرلین گفتم و آقای همسادهطور خاطرهام را دربارهی خواندنِ برادران کارامازوف در مدرسهی پیشدانشگاهی تعریف کردم. حرفهای مجری و مهمان خوابآور بود و حوصلهبر و بعد از چند دقیقه، دیگر نمیتوانستیم صدای آنها را بشنویم. کمیبعد هم برنامه تمام شد و ته تیتراژ نوشت: تهیه شده در گروه معارف و اندیشه دینی شبکه چهار سیما! آخر گروه معارف و اندیشهی دینی؟!
اگر هدف و رسالت این برنامه تشویق و ترغیب ملت به کتابخوانی است، بهنظر من که نمیتواند هیچ نقشی داشته باشد و کسی را به خواندن کتاب علاقهمند نمیکند. حتا، من که دیفالت عاشق کتابام، هیچ علاقهای ندارم به دوباره دیدنِ کارنامه.
در مقایسه با کارنامه، کتابنامه مجریِ بهتر و ریتم تندتری دارد. یک دلیلش شاید این است که برایم واضح و مبرهن است که مهسا ملکمرزبان اهل کتاب است. دلیل دوم هم لابد این است که برنامه تولیدی است. برای همین، شستهرفته است. منتهی، عیب آنها این است که معرفی کتاب در برنامهشان پولکی است. حالا، شاید کارنامه هم اینطوری باشد. نمیدانم. ولی این باعث میشود فقط یکسری ناشرهای دولتی و پولدار بتوانند کتابشان را در این برنامه معرفی کنند. درمجموع هم هر دو برنامه معلوم نیست برای چه گروهی از مخاطب تولید میشوند. آیا مردم کتابنخوان مخاطب برنامهاند یا کتابخوانها؟ برنامهها در شبکهی چهار تولید و پخش میشوند و ظاهر و محتوای آنها عامهپسند نیست. البته، من که در این برنامهها هیچ جذابیتی برای اهل فکر و کتاب هم ندیدم.
خلاصه، اینطوری است دیگر.
بااینحال، باز هم باید گفت کاچی بهتر از هیچی.
خیلی وقتِ قبل، Being There را دیدم. بهنظرم اگر بخواهیم دربارهی تأثیرِ تلویزیون (بخوانید رسانه) بر آدمی حرف بزنیم، خوب است که به ماجرای این فیلم هم اشاره کنیم. قصّه چیست؟ ماجرای باغبانی که از کودکی در چهاردیواری یک عمارت زندگی کرده و معاشرتِ او محدود بوده به آقای خانه و خدمتکارِ پیرش با تلویزیون. برای همین، او کمترین تصوّری دربارهی جهانِ بیرون ندارد، مگر آنچه که تلویزیون به او القاء کرده است. تا اینکه، آقای خانه فوت میکند و او ناگزیر، به دنیای بیرون قدم میگذارد.
فکر میکنم فیلم از تلویزیونِ ایران هم (به اسمِ «حضور» لابد) پخش شده است. حالا، بگذریم. نمیخواهم داستان را لو بدهم، ولی چرا بعد از صد سال یادِ این فیلم افتادم؟
امروز، خبری را در ایبنا خواندم. خبر دربارهی ترجمهی رُمانی بود که با اقتباس از آن فیلمِ ساخته شده است. کتاب را «مهسا ملکمرزبان» ترجمه کرده و «نشر آموت» منتشر خواهد کرد. به نوبهی خودم، خوشحال شدم. برای اینکه فیلم را دوست داشتم و از آنجایی که هر کتابی، از فیلمش بهتر است پس، فکر میکنم اگر رُمانِ «بودن» را هم بخوانم، دوست خواهم داشت.