الان، دوباره گفتوگوی یوسف علیخانی با نازی صفوی را خواندم که در معجون عشق چاپ شده است. یکجایی صفوی تعریف میکند آقایی بهش گفته اگر در ایران زندگی نمیکرد و خارج از ایران بود، مثلن اگر در آمریکا و اروپا زندگی میکرد حتمن دالان بهشت جهانی میشد. آنوقت، در غرب روزنامهها سروصدا راه میانداختند و حرفی میزدند و … صفوی میگوید «ولی این اتفاق در ایران نمیافتد. چنین چیزی نداریم. پُزِ روشنفکری روزنامهنگارهای ما نمیگذارد که وارد این قضیه بشوند و کمک بکنند به ارتقای فرهنگی که اینقدر سنگش را به سینه میزنند.»
چند روز قبل، چاپ چهلم دالان بهشت را خواندم. این کتاب، تابستان هفتاد و هشت برای اوّلینبار چاپ شده، توسط انتشارات ققنوس. گویا آن اوایل هر ماه، یک چاپ تازه از کتاب منتشر میشد. یعنی اینقدر طرفدار داشته کتابِ صفوی و ملّت پیاش بودند، مشتاقانه. تیراژِ این چاپِ دالان بهشت یازدههزار نسخه بوده و به گمانم، چاپ چهل و یکم آن هم سالِ نود و یک منتشر شده، با قیمت نُههزار و پانصد تومان. تیراژ؟ نمیدانم. لابُد زیاد. دستکم همان یازدههزار نسخه.
به نظرم، رُمانِ صفوی از بدترین کتابهایی است که تا الان خواندهام. راوی دختریست جوان، بیستوشش یا هفت ساله که یک مُهر ازدواج و طلاق دارد در شناسنامهاش و قصّهی عشق و عاشقیاش را تعریف کند از شانزده سالگی به بعد. اسمش؟ مهناز. نوجوانِ کمتجربهی بیمزهی خنگِ حسودی که شوهر دارد. شوهرش؟ محمّد، دانشجویِ مهربانِ صبورِ متعصّب.
نویسنده در یک فلشبک به قبل، تعریف میکند مهناز و محمّد در همسایگی یکدیگر زندگی میکنند. علاوهبراین، برادر مهناز، امیر، دوستِ صمیمی محمّد است و از آن طرف، خواهر محمّد، زری، هم دوستِ صمیمیِ مهناز. روزی از روزها، مادر محمّد و زری از مهنازِ نوجوان خواستگاری میکند. خانوادهی مهناز بله را میگویند و این دو پرندهی عاشق عقد میکنند و قرار بر این میشود که عروسی بماند برای وقتی که مهناز دیپلم بگیرد و محمد هم درس و دانشگاهش تمام شود. در این مدّت، محمّد وَرِ دلِ مهناز و توی خانهی آنها زندگی میکند، خیلی پاک و پاستوریزه. بعد؟ کمکم، مهناز با دوستان مشترکِ امیر و محمّد آشنا میشود که یک خواهر و برادر دیگرند، ثریا و جواد. البته، … یعنی من الان بگویم که امیر عاشق ثریاست و از آن طرف، مهناز از توجّه محمّد به ثریا دلخور است و از سر حسادت، هی بهانه جور میکند برای بگومگو؟ بیخیال. اینقدر حالت تهوعام نسبت به کتاب که خدا میداند.
قبول، همهی حرفهای نازی صفوی در آن گفتوگویش با علیخانی درست. ملّتی هستند که عاشقِ دالان بهشتاند، عاشق برزخ امّا بهشت. این کتابها را میخرند و میخوانند و گریه میکنند و با آنها عاشق میشوند و بعد، توصیه میکنند به این و آن که اگر میخواهی رُمانِ خوب بخوانی، فقط کتابهای نازی صفوی. پسندِ من یکی که نبود و خیال نمیکنم کسی با خواندنِ این دو کتاب دچار ارتقای فرهنگی شود. من برای هیچی متأثر نشدم و اگر مجبور نبودم هزار سالِ دیگر هم ذهنام را پُرگوییهای الکیِ نازی صفوی مشغول نمیکردم و این دو کتاب را نمیخواندم، یکی از آن یکی حوصلهسوزتر.