چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

تقدیم می‌شود به شما

که زنی بودی با چتر و چمدان، و سودای عافیت و عاشقیّت، و به راه جهان افتاده بودی تا …

red-umbrella

دیواری گرداگرد من است
که من است
بهار هم که هفت سالی است
از پشت زمستان
سرک می‌کشد، دستی تکان می‌دهد و می‌گریزد
من از تو ناگزیرم.
تو را کم داشتن
کم نیست
وقتی که فاصله، زنده بودن و زندگی‌ست.

.

شعرهایم را به پای پرستوها بسته‌ام.
کسی ترانه‌هایم را نمی‌خواند.
کم‌کم به کودکان و سنگ نزدیک نزدیک می‌شوم.
سنگی به من نزدیک می‌شود.
راستی کدام‌مان شبیه دیگری‌ست؟

.

صدای پای فرشتگان را
باد با خود آورد
و از دفترم چند دوبیتی بُرد.
گمان‌ام به خانه‌ی شما می‌آمد
در راه چندبار زمین خورده بود
دل‌اش تند می‌زد
گونه‌اش خراشیده بود
یاد خودم افتادم
که زمین افتادم
و گونه‌ام خراشیده شد.
چند ابر در جیب باد گذاشتم
و سلام رساندم.
جواب‌ام را با برف بفرست.

.

آن‌جا همیشه زمستان
این‌جا همیشه بهار
راستی کدام‌مان شبیه دیگری‌ست؟
دیوارها به هم نزدیک می‌شود
فکری بکن

.

«سید شهرام شکیبا»