چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

از تلویزیون شنیدم، آقای مجری داشت می گفت امروز … امروز … امروز همان خجسته تاریخی است که تهران را به پایتختی ایران برگزید آقا محمّد خان قاجار. با همۀ حماقتش، شاید این تنها فعلِ درستِ عمرش بود.

پ. ن ۱ )؛ تهران را دوست دارم. هنوزم هر بارِ آمدنِ به تهران، خواب ندارم شبِ قبلش.

پ. ن ۲ )؛ گاهی دلم می خواد به جای آن کرج!! توی شناسنامه ام اصلاح می شد به صادره از تهران!

پ. ن ۳ )؛ دلم می خواد برم دروازه غار …

پ. ن ۴ )؛ آخی خیابان همیشه دوست داشتنی ولیعصر!

پ . ن ۵ )؛ سیدخندان هم.

پ . ن بی ربط )؛ پاتختی! هی این پاتختی چه رسم بی خودی است!!!

پ . ن ویژه )؛ خیابان ۱۸، ۱۶، علامه جنوبی، شمالی، میدان کاج، حدود شهرک غرب، هی میدان صنعت!

پ . ن مربوط به پست قبل و آدمهایش )؛ هر پاراگراف دربارۀ یکی از دوستان است که یکی، دو نفر را اصلن نمی شناسم. یکی، دو نفر را اصلن ندیده ام! یکی، دو نفر را می شناسم. یکی، دو نفر هم … می میرم براشون! خب، همۀ فکرای دیگه تعطیل! واسه چند نفر نگران شده بودم من؟!

بعدن پ . ن مرتبط )؛ تهران، شهری که دوستش داریم و تهران شهری که دلش با کسی نیست انگار